-
من با ” بغض ” نوشتم
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 23:21
دیدنت را دارم با ساعت شنى اندازه مى گیرم ! یک صحرا گذشت ... خیلی سخت بود … من با ” بغض ” نوشتم تو با ” خـــنده ” خواندی ! زمانی که جلوی تلفن های عمومی صف می کشیدند ! عشق ها با ارزشتر بود . . . این روز ها که پشت خطی ها صف می کشند ...
-
به انتظار تو
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 23:18
بر نمی گردند شعرها به خانه نمی روند تا برگردی و دست تکان دهی . روبان های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می لرزند روبان های سفید ، پیچیده بر گل سرخ های بی تاب را ببین ! بر نمی گردند شعرها پراکنده نمی شوند به انتظار تو در باران ایستاده اند و به لبخندی ، به تکان دستی ، دلخوشند ! (شمس لنگرودی)
-
چه بود بیداری
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 23:13
بیرون در، تو منتظرم بوده باشی و بی آنکه کسی بفهمد جای بیداری و خواب را به رسم خودمان درآریم چه بود بیداری که زندگی اش نام کرده بودند. (شمس لنگرودی )
-
هرگز نمی پرسم
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 23:09
من آنچه را احساس باید کرد یا از نگاه دوست باید خواند هرگز نمی پرسم هرگز نمی پرسم که آیا دوستم داری ؟ قلب من و چشم تو میگوید به من : آری ... ( فریدون مشیری )
-
ساده
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 22:28
ساده لباس بپوش! ساده راه برو! اما در برخورد با دیگران ساده نباش!! زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند! برای درهم شکستن غرورت!!! حسین پناهی
-
مرد باید دست تو را هم بگیرد
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 23:17
مرد باید نان بگیرد باید سیب زمینی بگیرد سیگار بگیرد ذات الریه بگیرد کمی افسردگی و خیلی چیزهای دیگر… مرد باید دست تو را هم بگیرد و از گرسنگی عبور دهد با این همه گاهی گل سرخی هم بگیرد و حمّام و به تو لبخند بزند. مرد اگر ژست آدم های خوشبخت را نگیردکه مرد نیست ..... "علی داوری"
-
بیم از حصار نیست
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 23:12
با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت با هر چه رود راه تو را می توان سرود بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشود "محمدرضا عبدالملکیان"
-
خدای من زیباست
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 23:10
دیوارهای خالی اتاقم را از تصویرهای خیالی او پر میکنم خدای من زیباست خدای من رنگینکمان خوشبختیست که پشت هر گریه انعکاساش را روی سقف اتاق میبینم من هیچ با زبان کهنه صدایش نکردهام و نه لای بقچهپیچ سجاده رهایش ! او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و من در نهایت حیرت حالا گاهگاهی که به هم خیره میشویم تشخیص خدا و بنده...
-
از عاشقی دلتنگ تر...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 23:07
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگتر! فقط میدانم در آغوش منی بی آنکه باشی و رفتهای بی آنکه نباشی ...
-
حالا که آمده ای
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:53
حالا که آمده ای من هم همین را می گویم میان من و تو فاصله ای نیست میان من و تو تنها پرنده ای ست که دو آشیانه دارد حالا که آمده ای کنارم بنشین بخند دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست "محمدرضا عبدالملکیان"
-
به گیلاس آباد می رویم
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:48
حالا که آمده ای باز هم به گیلاس آباد می رویم به آن باغبان بگو نگران نباشد ما گیلاس ها را نمی چینیم ما فقط با گیلاس ها حرف میزنیم. ( محمد رضا عبدالملکیان )
-
ساعاتی پس از صبحانه
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:45
ساعاتی پس از صبحانه در این صبح سراسر تعطیل چه فرق میکند تن به آن ساتنِ لغزان و خنک بسپاری یا به تکهای از آفتاب پاییزی که دارد در به در و پنجره به پنجره دنبالت میگردد از طرز نگاهم باید حدس میزدی که من ظاهرن فراموشکار و سر به هوا خطوط کشیدهی اندامت را دقیق تا مرز نامرئیشدن هرچه پیراهن از بَر کردهام اگر میدانستی...
-
در من طلوع کن
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:38
آه ای همیشه دورتر از خورشید در من چنان بتاب که آیینه ام کنی در من چنان بتاب که آب روان شوم تا ناگھان تو دست بلورین خویش را در جستجوی پاره سنگی به شکل دل از آستین برآری و در سینه ام کنی "نادر نادرپور"
-
تو را برای همیشه بنویسم
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:21
باد می آید کاغذ هایم را... تو را با خود می برد می شود ماه را با دست خود نگه داری غروب نکند؟ می خواهم درها و پنجره ها را چفت کنم و تو را برای همیشه بنویسم...
-
باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:17
آی ای زنی که دل به تو سپردهام پا بر هر سنگی که بگذاری شعر منفجر میشود آی ای زنی که در رنگ پریدگیات همهی غم درختها را داری آی ای زنی که خلاصه میکنی تاریخم را و تاریخِ باران را باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست . "نزار قبانی "
-
واپسین ژست گریه دار دلم
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 22:11
واپسین ژست گریه دار دلم را در دورترین حدس کلیسای دلت صلیب می کشم، من ایستاده زیر چراغ سبز من افتاده از تارَک زیبایی، من ماه زده از قبیله ی ماه و ماهی گریه های رعد زده ام را رد نکن بگذار، گل های پیراهن شرقی ات آبیاری شوند. "امان پویامک"
-
آرام باش عزیز من
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 21:43
آرام باش عزیز من آرام باش حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب برق وبوی نمک ترشح شادمانی گاهی هم فرو می رویم چشم های مان را می بندیم همه جا تاریکی است آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم وتلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف این دفعه درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود "شمس...
-
آرزوهایت بلند بود
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 21:38
آرزو هایت بلند بود دست های من کوتاه تو نردبان خواسته بودی من صندلی بودم با این همه فراموشم مکن وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای و به ماه فکر می کنی "حافظ موسوی"
-
برفی که می بارید من بودم
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 21:28
برفی که می بارید من بودم تو را احاطه کردم در برت گرفتم گونه هایت را نوازش کردم شانه هایت را بوسیدم و پاره پاره ریختم پیش پای تو بر من پا گذاشتی کوبیده تر سخت تر محکم تر شدم تابیدی به من آب شدم (شهاب مقربین)
-
باز کن پنجره را...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 20:53
باز کن پنجره را تو اگر بازکنی پنجره را من نشان خواهم داد به تو زیبایی را بگذار از زیور و آراستگی من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد که در آن شوکت پیراستگی چه صفایی دارد آری از سادگیش چون تراویدن مهتاب به شب مهر از آن می بارد باز کن پنجره را (حمید مصدق)
-
به چشم خورشید تبعیدم کن
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 20:47
نمی دانم ؟ ابلیس در باور آدم گندم کاشت ؟ یا حوا از اندیشه شیطان سیب چید ؟ و یا جای خالی باور زمین در هر دو گزینه علامت خورد . هر چه بود زمین گیر شدیم اما اکنون من گندم سر می کشم و در باورت سیب می کارم مرا که شریک شدی در جرم دلدادگی آن گاه با یک "دوستت دارمت " به انتظار عقوبت می نشینم . کشته های مزرعه ام...
-
با لمس شن های داغ مرا پیدا کن
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 20:41
و در میان آسمان ها درخشیدن آغاز خواهم کرد تو می توانی با سلام ماه مرا پیدا کنی ترانه ای خواهم شد و در میان قلب ها سرودن آغاز خواهم کرد تو می توانی با شروع اشک مرا پیدا کنی غباری خواهم شد و با رقص باد در صحرا نمایش آغاز خواهم کرد تو می توانی با لمس شن های داغ مرا پیدا کنی من در همه جا خواهم بود هرگاه دلتنگ شدی اشکت را...
-
تمثیل تو
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 23:37
دنبال وجهی می گردم که تمثیل تو باشد زلالی چشم هات بی پایانی آسمان مهربانی دست هات نوازش گندمزار و همین چیزهای بی پایان. نمی دانستم دلتنگیات قلبم را مچاله می کند نمی دانستم وگرنه از راه دیگری جلو راهت سبز می شدم تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری تا دوباره در شمایلی دیگر عاشقت شوم. گفته بودم دوستت دارم؟ "عباس...
-
مراقب قلب ها باشیم
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 23:16
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم و همچنان تنها می مانیم هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند "ژان پل سارتر"
-
مرا با چیزی عوض کن
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 23:08
مرا با چیزی عوض کن چیزی ارزشمند چیزی گران سوزنی شکسته که بتوانی با آن خار پایت را درآوری "حسین پناهی"
-
خوش به حال باد
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 23:01
خوش به حال باد ... گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد! کاش مرا باد می آفریدند تو را برگ درختی خلق می کردند؛ عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟! در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…
-
من فقط عاشقی بلدم
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 22:55
به من چه مربوط که آدم زندگی هیچ کس نیستی من فقط عاشقی بلدم چیزی هم در بساط نداشته باشم قلبم پر است عاشقی تقصیر من نیست تقدیر است که قرعه به نام تو افتاده حالا میخواهی آدم این عاشقی باش میخواهی نباش من که گفتم فقط عاشقی بلدم اما پا به پایم خواستی بیایی زودتر بجنب این قلب که بایستد عشق تو معجزه نخواهد کرد "گیلدا...
-
نامت ایمن است
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 22:37
وقتی کسی تو را عاشقانه دوست دارد شیوه ی بیان اسم تو در صدای او متفاوت است و تو میدانی که نامت .. در لبهای او ایمن است
-
و توقع آغاز میشود...
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 22:00
تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که، ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت . انـدازه مـی گـیـری ! حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی ! مقـایـسـه مـی کـنـی ! و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ، کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ، که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ، به قـدر یـک ذره ، یک ثانیه...
-
فـالِ تـو . . .
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 21:11
راحـت قـهوهَ ت را بـخـور از تـه این فـنـجـان نـه کـسـی آمـده سـت نـه کـسـی مـانـده سـت . . . فـالِ تـو . . . هـمـیـن طـعـمـی سـت که مـیـچـشـی..