-
سکوت
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 13:36
آیا عاشقانه هایم را هنگامی که سکوت کرده ام می شنوی ؟ سکوت ، بانوی من بهترین سلاح من است هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی سکوت رساتر از هرصدایی است و بهتر از هر زمزمه ای نزار قبانی ترجمه : شهاب گودرزی
-
به چه درد میخورد
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 13:24
به چه درد میخورد که هزاران خورشید در آسمان بازی کنند اما در دل تو چراغی نمیخندد به چه درد میخورد که هرچه گنج دنیا در روح تو نهفته باشد اما تو نتوانی روحت را تصرّف کنی به چه درد میخورد که هزار شهر را بگردی اما به راه دل خویش آگاه نباشی به چه درد میخورد که صدها هزار یار داشته باشی اما تو نتوانی دلت را یار خود کنی...
-
همینجا بمان عشقم
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 13:14
همینجا بمان عشقم همینگونه که هستی بمان و تنها به من نگاه کن نگاه کردن عشق است و ببوس مرا بی وفقه باز هم بلند بلند ببوس مرا آری عشق همین سفرهای طولانی را میطلبد هر لحظه سوی خود بِکش مرا بِکش تا بدانم سهم توام تا بدانی سهم منی این گونه محکم اینگونه گرم سمت خود بِکش مرا "ایلهان برک" مترجم : سیامک تقیزاده
-
پیش از آمدنت نمی دانستم
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 12:17
می خواستم با صدا و حرف و نگاه خواب را از تنت دربیاورم نمی دانستم چی تنت کنم که سردت نشود دنبال یک پرتقال می گشتم نمی دانستم که تو باغ پرتقالی نمی دانستم از شاخه های تو نارنج های آفتابی نورس چشم هام را خیره می کند پیش از آمدنت نمی دانستم و حالا دست هام بوی نارنج گرفته است. "عباس معروفی"
-
سحر شد و نیامد
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1394 12:10
گفت می آیم سحر شد و نیامد ! نیامد و نخواهد آمد ... زیرا او هیچ پیمانی نبست که نشکست ! او هیچگاه نسوخته تا معنای سوختن را بداند او هیچ وقت درد نکشیده تا بداند درد چیست ! او هرگز در انظار نمانده تا از تلخی انتظار با خبر باشد ... "احمد شاملو"
-
تو عشق منی
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 13:51
جزیرهایست عشق تو که خیال را به آن دسترس نیست خوابیست ناگفتنی تعبیر ناکردنی بهراستی عشق تو چیست ؟ گل است یا خنجر ؟ یا شمع روشنگر ؟ یا توفان ویرانگر ؟ یا ارادهی شکستناپذیر خداوند ؟ تمام آنچه دانستهام همین است تو عشق منی و آنکه عاشق است به هیچ چیز نمیاندیشد "نزار قبانی"
-
جمعه های دلگیر
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 13:36
جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر نگرانت میشوم میترسم دلت بگیرد و کسی را نداشته باشی تا غصه هایت را بجان بخرد میترسم دلت بگیرد و غم هایت تازه شود جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر نگرانت میشوم "حاتمه ابراهیم زاده"
-
جمعه های دلگیر
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 13:36
جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر نگرانت میشوم میترسم دلت بگیرد و کسی را نداشته باشی تا غصه هایت را بجان بخرد میترسم دلت بگیرد و غم هایت تازه شود جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر نگرانت میشوم "حاتمه ابراهیم زاده"
-
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﯼ
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 10:32
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﭘﯿشواﺯﺵ ﺩﺭ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﻢ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﺪ ﺍﺳﻔﻨﺞ ﻭﺍﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩ ﺷﯿﺮﻭﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩ ! ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻗﺮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺲ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﯼ ﺷﻌﺮ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ "نزارقبانی"
-
بی تابانه درانتظارتوام
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 10:12
بی تابانه درانتظارتوام غریقی خاموش در کولاک زمستان. فانوس های دور سوسو می زنند بی آن که مرا ببینند آوازهای دور به گوش می رسند بی آن که مرا بشنوند من نه غزالی زخم خورده ام نه ماهی تنگی گم کرده راه نهنگی توفان زادم که ساحل بر من تنگ است آن جا که تو خفته یی شنزاری داغ که قلب من است "شمس لنگرودی"
-
این عادلانه نیست
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:57
این عادلانه نیست گاهی در شعرهام مجبورم زیبایی ِ تو را در آغوش بیگانه ای تصور کنم افسوس که تو همچنان زیبایی حتی وقتی سهم من نیستی "کامران رسول زاده"
-
تو نه شاعر هستی و نه نقاش
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:46
ای دختر زیبا تو نه شاعر هستی و نه نقاش ولی من هستم اما چه کسی این را می داند که این چشمان توست که همه شب این شعرها را دزدکی به من می دهد چه کسی می داند این انگشتان توست که نقاشی هایم را می کِشد من از این می ترسم چشم ها و انگشتانت این راز را بر ملا سازند و به خیابان و محله و اهل دنیا بگویند در واقع این مَرد نه شاعر ست...
-
طعم عشق
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:37
یک بار طعم عشق را چشیده ام مزه تلخ قهوه سیاه می داد تپش قلبم را تند کرد بدن زنده ام را دیوانه حواسم را به هم ریخت و رفت "هالینا پوشویاتوسکا"
-
سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:29
شده عشقت به کسی ، بیشتر از حد باشد هر چه خوبی بکنی ، با دل تو بد باشد تو به ایمان برسی ، اینکه کسی جز او نیست او برعکس تو ، به هر چیز مردد باشد تو به هر در بزنی ، تا که بدست آوریش و جوابش به تو یک عمر ، فقط رد باشد همه دلداده ترین فرد ، تو را بشناسند او به دلسنگ ترین فرد ، زبان زد باشد شده از نم نم باران دلت ، خیس شوی...
-
دلم گرفته است
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 11:58
دلم گرفته است مثل پنجره ای که رو به دیوار باز می شود دلم گرفته است و جای خالی دستهایت بر بندبند بدنم درد می کند دلم گرفته است و عصر جمعه بی حضور تو به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است! دلم گرفته روی دست خودم مانده ام شبیه ابری شده ام که به شاخه ی درختی گیر کرده است و با این حال چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی...
-
دور بودی
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 11:53
در آنسوی دنیا زاده شده بودی دور بودی مثل تمام آرزوها و ریل ها در مه زنگ زده بودند هیچ قطاری حاضر نبود مرا به تو برساند من به تو نرسیدم من به حرفی تازه در عشق نرسیدم و در ادامه خواب های من هرگز خورشیدی طلوع نکرد ... "رسول یونان"
-
زیبایی تو
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 08:42
اشک های تو شانه ام را خیس می کند و زخم سال های پیش را می سوزاند در تو کدام رودخانه می گرید و ماهی در آستین کدام رود در تو روشنایی عجیبی که درختان سیب را بارور می کند و دریایی که هنوز در گوش دکمه های تو می خواند زیبایی تو همیشه چیزی را از قلم می اندازد "رضا بروسان"
-
چشمهایی که داری
سهشنبه 5 آبانماه سال 1394 08:37
تا قیام قیامت میشود در نگاه تو زُل زد میشود زیست میشود مُرد. آسمان و زمین را میشود ظرف یک چشم برهم زدن متصل کرد چشمهایی که داری میشود بین باران و خورشید، پُل زد. "سید علی میرافضلی"
-
ترس من
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1394 13:18
تمام ترسم از این است که یک شب بخواهی که به خوابم بیایی و من همچنان به یادت بیدار نشسته باشم ... ! "سیدعلی صالحی"
-
زیبایی تو
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1394 13:05
زیبایی ات را در لحظه ای حبس می کنم و به دیوار می آویزم! بافته ای از گیسوانت از قاب بیرون می ریزد! دوباره می فهمم نه در عکس نه در نگاه نه در روسری و نه در واژه های این شعر زیبایی تو در هیچ قابی محصور شدنی نیست! "مصطفی زاهدی"
-
تو را به ترانهها بخشیدم
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1394 12:58
تو را به ترانهها بخشیدم به صدای موسیقی به سکوت شکوفهها که به میوه بدل میشوند و از دستم میچینند تو را به ترانهها بخشیدم با من نمان عمر هیچ درختی ابدی نیست باید به جدایی از زندگی عادت کرد "شمس لنگرودی"
-
کجا را دارم ، کجا بروم ؟
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1394 13:34
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا گوشه ی دوری گمنام حوالی جایی بی اسم بعد بی هیچ گذشته ای به یاد نیارم از کجا آمده کیستم اینجا چه می کنم بعد بی هیچ امروزی به یاد نیاورم که فرقی هست فاصله ای هست فردایی هست گاهی واقعا خیال می کنم روی دست خدا مانده ام خسته اش کرده ام راهی نیست باید چمدانم را ببندم راه بیفتم...
-
عشق من
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1394 13:31
واژه هایت در قلب من دایره های سطح اب را می مانند بوسه ات بر لبانم به پرنده ای در باد می ماند چشمان سیاهم بر روشنای اندامت فواره های جوشان در دل شب را یاداورند چونان ستاره ی زحل بر مدار تو دور دایره می گردم در رویاهایم بر مداری می چرخم عشق من نه به درون می روم نه باز می گردم "فدریکو گارسیا لورکا"
-
ممنوع الخروجی از مرزهای قلب من
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 09:47
نامه هایت در صندوق پستی من کبوترانی خانگی اند بی تاب خفتن در دست هایم یاس هایی سفیدند به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم می پرسی در غیابت چه کرده ام؟ غیبتت!؟ تو در من بودی! با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفتهیی! ویزای تو پیش من استُ بلیط سفرت ممنوع الخروجی از مرزهای قلب من ممنوع الخروجی از سرزمین احساسم نامه هایت...
-
بگذار تنها با خیالت زندگی کنم
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1394 09:24
گاهی فکر می کنم از بس بی تو با تو زندگی کرده ام از بس تو را تنها در خیالم در بر گرفته ام و گیس هایت را در هم بافته ام از بس فقط و فقط در رویا چشمهایت را نوشیده ام و مست شهر تنت را دوره کرده ام که دیگر حتی اگر خودت با پای خودت هم برگردی نمی توانم تو را با خیالت جایگزین کنم بر نگرد! من در حضور غیبتت از تو بتی ساخته ام...
-
آنچنان زیبا خوابیده ای
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 12:46
یک روز بر گونه این "مملکت" یک بوسه و بالای سرش یک "یادداشت" می گذارم و می روم: "آنچنان زیبا خوابیده ای که دلم نیامد بیدارت کنم..." "عزیز نسین"
-
گاهی صخرهها هم گریه میکنند
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 12:42
گاهی صخرهها هم گریه میکنند ندیدهای تو هرگز هم نخواهی دید اما صخرهها هم گاهی گریه میکنند نمیدانی چرا هرگز هم به تو نخواهم گفت اما گریه میکنند صخرهها دریاها با خود غمی را میآورند و میبرند اما صخرهها نمیدانی وقتی که گریه میکنند ... وقتی که گریه میکنند ... "شهاب مقربین"
-
فاصله ات را بامن رعایت کن!
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 12:30
فاصله ات را بامن رعایت کن! من بی جنبه تر از آنم که در برابر وفور عطر تو مقاومت کنم و تو را تا آخرین جرعه سر نکشم! از یک فاصله که نزدیک تر می شوی ناخودآگاه دست های قلبم به رویت آغوش وا می کنند و همه چیز در من از نو آغاز می شود... فاصله را که بر می داری دنیا در برابر زیبایی تو مات می شود و ترس بَرَم می دارد که نکند...
-
راه کج بود
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 11:57
راه کج بود نشد تا به دیارم برسم فال من خوب نیامد که به یارم برسم بیقراری رسیدن رمق از پایم برد نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم شهریاری پر از اندوه ثریا هستم شاید آخر سر پیری به نگارم برسم استخوان سوز سیاهی زمستان شدهام بلکه نوروز بیاید به بهارم برسم عشق هرروز دلم را به کناری میبرد عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم مرگ...
-
گاه آدم، خود آدم، عشق است
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1394 11:19
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده . شاید نخواهی هم . شاید هم بخواهی و ندانی .نتوانی که بدانی . عشق ،گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های به گِل آلوده ی تو که دیواری را سفید می...