گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

سحر شد و نیامد

گفت می آیم
سحر شد و نیامد !
نیامد و نخواهد آمد ...
زیرا او هیچ پیمانی نبست
که نشکست !
او هیچگاه نسوخته
تا معنای سوختن را بداند
او هیچ وقت درد نکشیده
تا بداند درد چیست !
او هرگز
در انظار نمانده
تا از تلخی انتظار با خبر باشد ...
"احمد شاملو"

پر پرواز ندارم

پر پرواز ندارم اما
دلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی که مرغان مهاجر دردریاچه ی ماهتاب
پارو میکشند
خوشا رها کردن و رفتن
خواب دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن ، خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن ، مردنی به رهایی
آه این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند

"احمد شاملو" 

سرشار از زنانگی

بیشترین عشق جهان را به سوی تو می‌آورم
از معبر فریادها و حماسه ها
چراکه هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است
که قلبت
چون پروانه‌ای
ظریف و کوچک و عاشق است
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غره‌ای
به خاطر عشقت
ای صبور! ای پرستار
ای مومن
پیروزی تو میوه‌ی حقیقت توست
رگبارها و برفها را
توفان و آفتاب
آتش بیز را
به تحمل صبر شکستی
باش تا میوه غرورت برسد
ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن توست،
پیروزی عشق نصیب تو باد.
 

   "احمد شاملو"

روزی که تو بیایی

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبائی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری ست
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم
روزی که هر لب ترانه ایست
تا کمترین سرود، بوسه باشد
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند

     "احمد شاملو"

شهادتِ مرا پایانی نیست

نفسِ خشم‌آگینِ مرا
تُند و بریده
در آغوش می‌فشاری
و من احساس می‌کنم که رها می‌شوم
و عشق
مرگِ رهایی‌بخشِ مرا
از تمامیِ تلخی‌ها
می‌آکند

بهشتِ من جنگلِ شوکران‌هاست
و شهادتِ مرا پایانی نیست

   "احمد شاملو "

جویای راه خویش باش

جویای راه خویش باش
از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را
آزادی را
خود را
در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی یی که توانمان می دهد تا برای دیگران
مأمنی باشیم و

یاوری این است راه ما راه تو
و من

 

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

کیستی که من ...

  

  کیستی که من

  اینگونه به اعتماد

  نام خود را

  با تو می گویم...

  کلید قلبم را

  در دستانت می گذارم

  نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

  به کنارت می نشینم

  و سربر شانه‌ی تو

  اینچنین آرام

  به خواب می روم؟

   کیستی که من

  اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!

  کیستی که من

  جز او

  نمی بینم و نمی یابم ؟!!

  دریای پشت کدام پنجره ای؟

  که اینگونه شایدهایم را گرفته ای

  زندگی را دوباره جاری نموده ای

  پر شور

  زیبا

  و

  روان

  دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم

  جان می گیرد

  و هر لحظه تعبیری می گردد از

  فردایی بی پایان

  در تبلور طلوع ماهتاب

  باعبور ازتاریکی های سپری شده...

  کیستی

  ای مهربان ترین؟

      (احمد شاملو

بوسه نمی خواهم

  

  مرهم زخم های کهنه ام

  کنج لبان توست!
  بوسه نمی خواهم
  چیزی بگو ...
  

 

                           "احمد شاملو"  

عکس عاشقانه


من با تو سخن میگویم

      

  اشک رازیست

  لبخند رازیست

  عشق رازیست

  اشک آن شب لبخند عشقم بود

 

  قصه نیستم که بگویی

  نغمه نیستم که بخوانی

   صدا نیستم که بشنوی

  یا چیزی چنان که ببینی

  یا چیزی چنان که بدانی

  من درد مشترکم مرا فریاد کن

 

  درخت با جنگل سخن میگوید

  علف با صحرا

  ستاره با کهکشان

  و من با تو سخن میگویم

  نامت را به من بگو

  دستت را به من بده

  حرفت را به من بگو

  قلبت را به من بده

 

  من ریشه های تو را دریافته ام

  با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

  و دستهایت با دستان من آشناست

  در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

  و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

  زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

 

  دستت را به من بده

  دستهای تو با من آشناست

  ای دیریافته با تو سخن میگویم

  بسان ابر که با توفان

  بسان علف که با صحرا

  بسان باران که با دریا

  بسان پرنده که با بهار

  بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

  زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

  زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

  "زنده یاد احمد شاملو"