-
من درون خواب تو نبودم
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 09:59
تو بخواب سختی رفته ای درون خواب تو مردان زیادی ایستاده اند مردانی با شمشیرهای برهنه و گلوهای دریده درون خواب تو کرکسهای گرسنه می رقصند درون خواب تو میدانی ست با جنازه های آویخته بی سر ، بی تن درون خواب تو همه ایستاده اند چه زنده چه مرده ومن درون خواب تو نبودم چه زنده چه مرده "مجدی معروف" مترجم : بابک شاکر
-
همراز مهتاب
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 09:58
در زیر باران ابریشمین نگاهت بار دگر ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم درتیرگی های بیگانه با روشنایی همراز مهتاب گشتم امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت ای ابر بارانی مهربانی من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم زین خشک سالان و بی برگی دیرگاهان تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم در پرده عصمت...
-
پیامبر عشق
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:22
برای چشم به خوبی زیبایی برای گوش به خوبی لالایی و برای دل به خوبی هدیه ... تو از کجا میآیی ای پری؟ راه گم کرده ای بر این خاک، یا مسافری؟ و من باید به موقع میخوابیدم تا خواب تو را میدیدم ... پیامبر عشق تو این همه که از تو میگویم بیهوده نیست هر کس که به چیزی یقین کند میخواهد تمام عمر و هر کجا پیامبر این یقین باشد...
-
دروغهایمان
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:18
مکالمه های کوتاه کفاف گلایه های بلند مرا نخواهد داد تا کی سلام کنیم حال هم را بپرسیم و به هم دروغ بگوییم که خوبیم دروغ هایمان از سیم های تلگراف و کوهها و دشت ها عبور کنند و صادقانه به هم برسند ما فقط دروغهایمان به هم می رسد من خوب نیستم ... اصلا . "رویا شاه حسین زاده"
-
رشتههای سپید مویم
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:15
سر بر سینهام بگذار با تپشهای قلبم آرزوهایت را شماره کن رشتههای سپید مویم ردِ رنجهایی است که زندگیام را سیاه کرد با این همه در سرزمینی که مرگ پایان رنج هاست هرگز هیچکس تابوت عشق را بر شانههای من نخواهد دید "علیشاه مولوی"
-
زندگی
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:14
ما راه می رفتیم و زندگی نشستن بود ما می دویدیم و زندگی راه رفتن بود ما می خوابیدیم و زندگی دویدن بود انسان ، هیچگاه برای خود مأمن خوبی نبوده است "حسین پناهی"
-
زنهای عاشق
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:12
زنها نمی میرند زنهای عاشق سرگردان می شوند درون زمان ، اتاق ، خانه می مانند زنهای عاشق بسترشان پهن می ماند آغوششان باز زنهای عاشق نمی میرند تنها چشمانشان را می بندند نفس نمی کشند قلبشان را نگه می دارند تا چشمان تو باز بماند نفسهای تو را بشنود وقلب تو بزند زنهای عاشق سرگردان می شوند حول و حوش جهان یک مرد "وداد...
-
گلی جان
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:11
گلی جان سفره دل را برایت پهن خواهم کرد گلی جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز و گرنه من برایت شعرهای ناب خواهم خواند در اینجا وقت گل گفتن زمان گل شنفتن نیست نهان در آستین همسخن ماری درون هر سخن خاری ست گلی جان در شگفتم از تو و این پاکی روشن شگفتی نیست ؟ که نیلوفر چنین شاداب در مرداب می روید ؟ از اینجا تا مصیبت راه دوری...
-
دست های تو
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:08
درود بر دست های تو باد آنگاه که پر می کشند به سوی من که سپیدی شان آوازم و بوسه هاشان حیات من است پاهایت رودی از تداوم چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد امروز در رگ هایم خون تو جاری است جریانی لطیف ساده و ابدی "پابلو نرودا"
-
چشمان زن
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:06
زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود با نگاهشان حرف میزنند به اندازه یک دنیا حرف میزنند هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت "سیمون دو بووار"
-
به چه زبانی با تو سخن بگویم
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 12:16
به چه زبانی با تو سخن بگویم با شعر با قصه های تاریخی با تصنیفهای کوچه و بازار تویی که چون آهوان می گریزی من دامی ندارم من خودم صید گیسوان تو گشته ام به هر زبانی می گویم تو نمی شنوی به در به دیوار به سنگ به آهن سوگند می خورم نام تو را در آسمان دیده ام به چشم به ابرو به لب به گیسو قسم ات می دهم پاسخی به گریه های من بده...
-
حسرت تکرار یک لحظه
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 12:12
کسی چه می داند من امروز چند بار فرو ریختم چند بار دلتنگ شدم از دیدن کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه دیوانه کننده ترین حس دنیاست "ژوآن هرییس"
-
تو و یادت
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 12:10
تو و یادت نقطه ی مقابل یکدیگرید هر چه قدر خود را به تو نزدیک می کنم همان اندازه دورتر می شوی و هر اندازه از یادت دوری می کنم همان قدر به من نزدیک تر می شود تو و یادت در قبال من همیشه در جهت عکس هم حرکت کرده اید انگار تقاص اختلاف شما ها را هم من باید پس بدهم پر توقع نیستم ، با من که نه لطفاً یا با یادت آشتی کن و برگرد...
-
عشق پیچکی است
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 12:09
اگر شعرهای من زیباست دلیلش آن است که تو زیبایی حالا هی بیا و بگو چنین است و چنان است. اصلاً مهم نیست تو چند ساله باشی من همسن و سال تو هستم مهم نیست خانهات کجا باشد برای یافتنت کافی است چشمهایم را ببندم خلاصه بگویم حالا هر قفلی که میخواهد به درگاه خانهات باشد عشق پیچکی است که دیوار نمیشناسد "گروس...
-
کاش زبانی داشتم...
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1393 12:07
کاش شعری داشتم غمگین نبود زبانی داشتم زمان نداشت گذشته میگذشت از من تنها حال تو را میپرسیدم و تو حال مرا میفهمیدی "شهاب مقربین"
-
همواره وجود دارد...
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 11:17
همواره وجود دارد ذره ای حقیقت در پشت هر "کودکی صرف" ذره ای آگاهی در پشت هر "نمی دانم" ذره ای حرکت و جنبش در پشت هر "بمن چه" ونیز ذره ای درد در پشت "همه چیز خوب است" " با تشکر و سپاس فراوان از دوست خوبم سر کار خانم مائده برای ارسال این شعر زیبا"
-
بذر عشق
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 11:10
امروز بر خاک این کاغذ بذر عشق میافشانم خوشههای امید را درو میکنم و تنور ایمان را میافروزم تا فردا شعر نان را بر سفره تو بگذارم "واهه آرمن"
-
بیا ای یاد مهتابی
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 11:09
بیا امشب که بس تاریک وتنهایم بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی که می ترسم ترا خورشید پندارند و می ترسم همه از خواب برخیزند و می ترسم که چشم از خواب بردارند نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را نمی خواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر مکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمی خواهم بفهمانند...
-
بانوی من
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 11:06
تو را بانو نامیدهام. بسیارند از تو بلندتر، بلندتر بسیارند از تو زلالتر، زلالتر اما بانو تویی از خیابان که میگذری نگاه کسی را به دنبال نمیکشانی کسی تاج بلورینت را نمیبیند کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت نگاهی نمیافکند. و زمانی که پدیدار میشوی تمامی رودخانهها به نغمه درمیآیند در تن من زنگها آسمان را میلرزانند...
-
زیباترین عاشقانه
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 13:10
زیباترین عاشقانه های جهان را من سروده ام شعرهای نزار قبانی واژه هایش ازمن است واژه واژه شعرهای الیوت را من فریادکرده ام روی کلمات پل الوار قدم زده ام روی پاهای نرودا نشسته ام واو کلمات مرا نوشته است حتی سالهای قبل با شکسپیر خوابیدم و عاشقانه هایش را از من نوشت من در آغوش تاگور برهنه شدم گیسوانم را روی شعرهای حافظ...
-
تو ، تکثیر دنیای من
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 13:08
مجال ستایش موهایت ندارم باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما تنها آرزوی من آرایش موهای توست تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم و این گونه ، عشق نافرجام ما چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی من که در مراتع سبز افلاک ستاره ای ندارم ، این تکرار...
-
کوتاهی از من است
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 13:06
سنگم آرام آرام می نویسم و خود را می تراشم تا به شکل مجسمه ای در آیم که تو بودایش کرده ی از دهان من اگر حرفی نیست کوتاهی از من است نمی دانم چگونه از تو سخن بگویم با دهانی از سنگ "شمس لنگرودی "
-
خودت را به من برسان
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 13:04
کسی خبر دار نخواهدشد تو خودت را به من برسان برای گریز ازاین قصر محصور اسبی سیاه فراهم کرده ام سربازان جهان را خوابانده ام وتمام مردان جهان را زنی داده ام تا بگریزیم خودت را به من برسان آشیانه ای ندارم تنها ماه را آب وجارو کرده ام ستاره ها را مرتب نشانده ام در آسمان کمی آب و نان گذاشته ام کنار تا تو آسوده باشی خودت را...
-
وقتی که تو این شعر را بخوانی...
یکشنبه 11 خردادماه سال 1393 13:02
وقتی که تو این شعر را بخوانی شاید من در شهر دیگری باشم شعری که از پاییزی تلخ و عشقی که به عبث می پیمود سخن می گفت شعری که در بادها می وزید و چنان اعلامیه های پخش نشده برتکه های کاغذ نوشته شده بودهمانند مسافری که به سفری دور و تنها آماده بود زیرا که مرگ قایقی سفید رنگ بود قایقی غرق شده که تمام دریاهای سیاه او را می...
-
این روزها
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 09:06
این روزها سخت مشغولم مادربزرگ می گفت رد پای عشق را دنبال کنی میرسی آخر دنیا - نوک کوه قاف به شهری که همه آدمهایش خوشبختند رد پای عشق را دنبال می کنم اما انگار آخرش به آسمان رسیده خوب شد مادربزرگ دیگر نیست تا ببیند شهر خوشبختی را به آسمان برده اند و دیگر هیچ جای زمین هیچ آدم خوشبختی نیست حتی نوک کوه قاف این روزها سخت...
-
دل سنگ تو
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 09:03
به نسیمی همه ی راه به هم میریزد کِی دل سنگ تو را آه به هم میریزد؟ سنگ در برکه میاندازم و میپندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم میریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و ناگاه به هم میریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است عشق یک لحظه کوتاه به هم میریزد به نسیمی همه ی راه به هم میریزد کِی دل...
-
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 08:59
ﻣﻦ ﻫﻨوز ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ "ناظم حکمت"
-
من به یادت هستم
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 08:55
ای صمیمی ، ای دوست گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی دیدنت حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد آنقدر تشنه دیدار تو ام که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لک زده است گرمی دست تو را محتاجم و دل من به نگاهی از دور طفلکی می سازد ای قدیمی ، ای خوب تو مرا یاد کنی یا نکنی ، من به یادت هستم من صمیمانه به یادت هستم آرزویم...
-
نگاه در نگاه
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 08:53
نمی دانستم که تو مهره ی مار داری دختر! اصلاً نمی دانستم از تصمیم کبرای تو هیچ خبر نداشتم تنها یکبار فقط یکبار دیدنت کافی بود که به دست های تو اعتماد کنم و من با دلهره به دست های تو نگاه کردم تنها یکبار فقط یکبار دیدنت کافی بود که عاشقانه به من نگاه کنی و تو بی پروا به چشم های من اعتماد کردی آه در آه نگاه در نگاه...
-
آن گاه که در گذشتم
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 08:52
جانانم آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است احساس وحشت نکنم و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن تا یخ بندان مرا منجمد نکند و جغدها مرا دشمن نپندارند شاعر من آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس تا طعم جاودانگی را در...