گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

شب هجران

کاش شب هجران به ما نمی رسید
شاهین به کبوتر عشق نمی رسید

کاش گذران عمر نبود چون برق
شب سیاه به خورشید ما نمی رسید

کاش نمی گفتی عاشقت صادق نیست
توهم تهمت به دامن عفت نمی رسید

کاش مرا با زبان عشق میخواندی
لکنت لعنت به کلام عاشق نمی رسید

کاش بیان زیباییت محدود بود
توهم اغراق بفکرت نمی رسید

کاش برای ابراز عشق به دوست
عمرم امشب به سر انجام نمی رسید

کاش میشنیدی صدای قلبم را
رویای دیدن تو به پایان نمی رسید

کاش پا میگذاشتی به چشمانم
دیده گانم زهجر به سپیدی نمی رسید

کاش میفهمیدی مرا و حال مرا
شرح این قصه به پایان نمی رسید

 "محسن کاجاوی"

سند عشق

 

به خدا عشق به رسوا شدنش می‌ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می‌ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق به امضا شدنش می‌ارزد

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم
کوشش رود به دریا شدنش می‌ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به احیا شدنش می‌ارزد

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظة بر پا شدنش می‌ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می‌ارزد

سال‌ها گرچه که در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می‌ارزد

"علی اصغر داوری"

تنهایی

برخی رابطه ها ظریفند
به طوری که به کوچکترین نسیمی می شکنند
و برخی رابطه ها چنان زمختند
که ما را زخمی می کنند
و تو آهسته آهسته بلند می شوی
به راه می افتی و می روی
و در این راه رفتن قلبت بارها زخمی می شود
از همین رو ، آبداده می شوی و می آموزی
هر دوست داشتنی تو را غمگین خواهد کرد
زیرا به یادت خواهد آورد که
هیچ تضمینی برای هیچ رابطه ای نیست
اما شاید قوی ترین جذابیت وصال همین باشد
که آدمی در هنگام وصال هرگز گمان نمی برد
که روزی تنها خواهد ماند

"شل سیلور استاین"
ترجمه : رضی خدادادی

خورشید جاودانی

در صبح آشنایی شیرینمان ، تو را
گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود
در این غروب تلخ جدایی هنوز هم
می‌خواهمت چو روز نخستین ولی چه سود ؟

می‌خواستی به خاطر سوگندهای خویش
در بزم عشق بر سر من جام نشکنی
می‌خواستی به پاس صفای سرشک من
این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی

پنداشتی که کوره سوزان عشق من
دور از نگاه گرم تو خاموش می‌شود ؟
پنداشتی که یاد تو ، این یاد دلنواز
در تنگنای سینه فراموش می‌شود ؟

تو رفته‌ای که بی من ، تنها سفر کنی
من مانده‌ام که بی تو ، شبها سحر کنم
تو رفته‌ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده‌ام که عشق تو را تاج سر کنم

روزی که پیک مرگ مرا می‌برد به گور
من شبچراغ عشق تو را نیز می‌برم
عشق تو ، نور عشق تو ، عشق بزرگ توست
خورشید جاودانی دنیای دیگرم

"فریدون مشیری" 

غمگین مشو

غمگین مشو عزیز دلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.

"محمد شمس لنگرودی"

بگذار زندگی کنم


دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید

"نزار قبانی"

شبان عاشق

 

من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلف و رها
در خراب دشتهای دور

درپی تو می دوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پر آب
دسته ای گل از نگاه آفتاب
یک عبا برای شانه های مهربان تو

در شبان سرد
چارقی برای گام های مهربان تو
در هجوم درد

"سلمان هراتی"

تو واجب را به جا آور

 

به یک پلک تو می بخشم تمام روزها و شبها را
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تبها را

بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لبها را

به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را

دلیل دل خوشیهایم! چه بغرنج است دنیایم
چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سببها را

بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادبها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را

" زنده یاد نجمه زارع"

ایستگاه عشق

 

 

دیشب در جاده های سکوت
در ایستگاه عشق
هرچه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهائی ام توقف نکرد
و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم

صورتم را به شیشه چسباندم
آن طرف شیشه ابرها گرفته بود
این طرف شیشه باران باریدن گرفت
باران که می بارد
همه چیز تازه می شود
حتی داغ نبودنت

"شهریار شفیعی"

یک شب به خانه ام بیا

 

 

یک شب به خانه ام بیا
بی خبر و بی سر و صدا
طوری بیا
که قیژ قیژ پله ها بلند نشود
آنقدر خسته ام که نپرس
خودت خواهی فهمید
بیا
تا سپیده دمان بنشینیم و
حرف بزنیم
بی آنکه کسی صدایمان را بشنود
بگذار
آسمانی آبی داشته باشیم
و پرواز کنیم
بال در بال هم
از آدمها سرد شده ام
سرد مثل یخ
حالا فقط تو را دارم
آنقدر خسته ام که نپرس
خودت خواهی فهمید


"جاهد کولی بی"