گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

غم عشق

بار دیگر غم عشق آمد و دلشادم کرد
عزم ویرانی من داشت و آبادم کرد

دشت تا دشت دلم وادی خاموشان بود
تندر عشق به یک صاعقه فریادم کرد

نازم آن دلبر شیرین که به یک طرفه نگاه
آتشی در دلم افروخت که فرهادم کرد

قفس عشق ز هر باغ دل انگیزتر است
شکر صیاد که در این قفس آزادم کرد

یار شیرین من ار تلخ بگوید شهد است
وین عجب نیست که گویم غم او شادم کرد

"مهدی سهیلی"

بیا که می میرم

بیا مرو ز کنارم ، بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها که می میرم

توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا که می میرم

نه قول همسفری تا همیشه ام دادی ؟
قرار خویش منه زیر پا که می میرم

به خاکِ پای تو سر می نهم ، دریغ مکن
ز چشم های من این توتیا ، که می میرم

مگر نه جفت توام قوی من ؟ مکن بی من
به سوی برکه ی آخر شنا ، که می میرم

اگر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم

برای من که چنینم تو جان متصلی
مرا ز خود مکن ای جان جدا ، که می میرم

ز چشم هایت اگر ناگزیر دل بکنم
به مهربانی آن چشم ها که می میرم

"حسین منزوی"

خواب‌های روشن

گر چه با یادش ، همه شب
تا سحر گاهان نیلی فام ، بیدارم
گاهگاهی نیز ، وقتی چشم بر هم می گذارم
خواب‌های روشنی دارم ، عین هشیاری
آنچنان روشن که من در خواب
دم به دم با خویش می گویم که : بیداری ست
بیداری ست ، بیداری …
اینک ، اما در سحر گاهی ، چنین از روشنی سرشار
پیش چشم این همه بیدار ، آیا خواب می بینم ؟
این منم ، همراه او ؟ بازو به بازو
مست مست از عشق ، از امید ؟
روی راهی تار و پودش نور ، از این سوی دریا
رفته تا دروازه خورشید ؟
‌ای زمان ،‌ ای آسمان ،‌ ای کوه ،‌ ای دریا
خواب یا بیدار ، جاودانی باد این رؤیای رنگینم …

"فریدون مشیری"

بوسه های تو

بوسه های تو تسکینم می دهد
خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی
بارانی
که دانه دانه تمیز می شود
و روی گونه من می نشیند
کاسه ای از صدف که فرشتگانش پاک کرده اند
تا از لبخندت پر شود
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بی امان می باری
می باری ، می باری
و تسکینم می دهی

"شمس لنگرودی"

جستجوی تو

به یکبار
درّه ای پُر از پروانه می شود
آغوشم
چنگ می اندازم
شعرهایی کوتاه
در دستان شب
پرپر می زنند
رهایشان می کنم
در ماه
خرده ریز واژه ها
فانوس برمی دارند
به جستجوی تو

"شیون فومنی"

ترانه من

به تو اندیشیدن زیباست و امید بخش
همچون گوش سپردن به خوشترین ترانه ها
بازیباترین صداهای روی زمین
ولی دیگر
امید برایم کفایت نمی کند
زین پس نمی خواهم گوش به ترانه بسپارم
می خواهم خود ترانه بخوانم

"ناظم حکمت"
مترجم : پری ناز جهانگیری

عاشقانه‌ ای برای تو

نمی‌ خواستم این عشق را فاش کنم
نمی‌ خواستم
ناگاه به خود آمدم دیدم
همه‌ ی کلمات
راز مرا می‌ دانند
این است که هر چه می‌ نویسم 
عاشقانه‌ ای برای تو می‌ شود

"شهاب مقربین"