-
علی بود...(به مناسبت عید غدیر خم)
دوشنبه 21 مهرماه سال 1393 11:27
عید ولایت ،عید غدیر غم بر همه عاشقان مبارک باد .(التماس دعا) تا صورت پیوند جهان بود علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود آن قلعه گشایی که در قلعه ی خیبر برکند به یک حمله و بگشود علی بود آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام تا کار نشد راست نیاسود ، علی بود شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود سلطان سخا و کرم و جود علی...
-
رویای پائیز(به بهانه تولدم شانزده هم مهر)
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 22:50
من رویای پائیزی ام در نیمه ای از مهر با طلوع فجر ازپشت ابرهای باران زای گیلان دیده گانم به آسمان سراسر اشک وبغض نهادم پای خویش بر زمین اطرافم، غرق شادی وسرور درونم غوغا و شور و فغان پس از گذشت سالیانی از مهر و بی مهری دانستم دلیل گریه هایم را وا مانده از خیل دوستان جا مانده از کاروان عشق پاهایم همچون میخ فرو رفته در...
-
طعم لبان تو
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 16:02
از هر لیوانی که آب نوشیدم طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن به جا ماندی به یادم بود فراموشی پس از فراموشی امّاچرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن گم شدی در خانه مانده بود ؟ ما سرانجام توانستیم پاییز را از تقویم جدا کنیم امّاطعم لبان تو بر همه لیوانها و بشقابها حک شده بود لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم کنار...
-
درخت پائیزی
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:56
آنجا درختی دارم برگریز کز شبان ستارهها را میگرید و از روزان خورشید را همیشه در پاییز درختی دارم. چکه چکه ابری از برگ میبارد تا کی درخت دل سَبُک کُنَد و به خواب رَوَد در امتدادی از زمستان مرا باد در این کوچه با برگهایم میچرخانَد کولیوار دور زمین میگردانَد با حنجرهای که شبانهترین شبها را میخواند " عزیز...
-
بدتر از تنهایی
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:51
باید باور کنیم تنهایی تلخترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری هم هست، روزهای خستهای که در خلوت خانه پیر میشوی... و سالهایی که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است. تازه تازه پی میبریم که تنهایی تلخترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری هم هست: دیر آمدن! دیر آمدن! "چارلز بوکفسکی"
-
شایعه عشق من و تو
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:49
از حرفهایی که پشت سر من و تو زده می شود ناراحت نمی شوم بلکه برعکس تمام پنجره های خانه ام را به روی این شایعه ها باز می کنم روی دستم برایشان دانه ی گندم می ریزم اجازه می دهم روی دامنم بازی کنند زیرا شایعه های عاشقی در کشورم مثل گنجشگها زیباست و من از کشتن گنجشکان بیزارم "سعاد الصباح"
-
مرا کم دوست داشته باش
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:41
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش ! این وزن آواز من است : عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف یا گستاخی ات را ! عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد . مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش ! این وزن آواز من است : اگر مرا...
-
دوستت میدارم
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:39
آن هنگام که مکان زندگی مان را به کارگاه هنری بدل میکنی دوستت میدارم آن هنگام که نگرانیها و زمان را از یاد می بری دوستت میدارم وقتی نامهها و روزنامهها بر سرتاسرِ خانه پخش شدهاند دوستت میدارم پذیرش ، آزادی میبخشد عشق حقیقت را در آغوش میکشد از این رو یکدیگر را دوست میداریم...
-
جدایی همین است
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:37
اینکه با تو باشم و با من باشی و با هم نباشیم جدایی همین است اینکه یک خانه ما را در بر گیرد اما یک ستاره مارا در خود جا ندهد جدایی همین است اینکه قلبم اتاقی باشد خاموش کنندهی صداها با دیوارهای مضاعف و تو آن را به چشم نبینی جدایی همین است اینکه در درون جسمت تو را جستجو کنم و آوایت را در درون سخنانت جستجو کنم و ضربان...
-
سرنوشت من
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 15:34
این همه شعر نوشتم آنچه می خواستم نشد زمزمه کردم ورد خواندم فریاد کشیدم نشد آنچه می خواستم پاره کردم آتش زدم دوباره نوشتم نشد تو چیز دیگری بودی بگو تو را که نوشت که سرنوشت مرا کاغذی سیاه کرد ؟ "شهاب مقربین"
-
شب هجران
پنجشنبه 27 شهریورماه سال 1393 11:08
کاش شب هجران به ما نمی رسید شاهین به کبوتر عشق نمی رسید کاش گذران عمر نبود چون برق شب سیاه به خورشید ما نمی رسید کاش نمی گفتی عاشقت صادق نیست توهم تهمت به دامن عفت نمی رسید کاش مرا با زبان عشق میخواندی لکنت لعنت به کلام عاشق نمی رسید کاش بیان زیباییت محدود بود توهم اغراق بفکرت نمی رسید کاش برای ابراز عشق به دوست عمرم...
-
سند عشق
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:53
به خدا عشق به رسوا شدنش میارزد و به مجنون و به لیلا شدنش میارزد دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس سند عشق به امضا شدنش میارزد گرچه من تجربهای از نرسیدنهایم کوشش رود به دریا شدنش میارزد کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز حتم دارد که به احیا شدنش میارزد با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم به همان لحظة بر پا شدنش...
-
تنهایی
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:50
برخی رابطه ها ظریفند به طوری که به کوچکترین نسیمی می شکنند و برخی رابطه ها چنان زمختند که ما را زخمی می کنند و تو آهسته آهسته بلند می شوی به راه می افتی و می روی و در این راه رفتن قلبت بارها زخمی می شود از همین رو ، آبداده می شوی و می آموزی هر دوست داشتنی تو را غمگین خواهد کرد زیرا به یادت خواهد آورد که هیچ تضمینی...
-
خورشید جاودانی
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:48
در صبح آشنایی شیرینمان ، تو را گفتم که مرد عشق نئی باورت نبود در این غروب تلخ جدایی هنوز هم میخواهمت چو روز نخستین ولی چه سود ؟ میخواستی به خاطر سوگندهای خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی میخواستی به پاس صفای سرشک من این گونه دل شکسته به خاکم نیفکنی پنداشتی که کوره سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو خاموش میشود ؟...
-
غمگین مشو
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:46
غمگین مشو عزیز دلم مثل هوا کنار توام نه جای کسی را تنگ می کنم نه کسی مرا می بیند نه صدایم را می شنود دوری مکن تو نخواهی بود من اگر نباشم. "محمد شمس لنگرودی"
-
بگذار زندگی کنم
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:44
دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش بگذار زندگی کنم عطر تنت را از پوستم بگیر و بگذار زندگی کنم بگذار با زنی تازه آشنا شوم که نامت را از خاطرم پاک کند و کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید "نزار قبانی"
-
شبان عاشق
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:42
من همان شبان عاشقم سینه چاک و ساکت و غریب بی تکلف و رها در خراب دشتهای دور درپی تو می دوم ساده و صبور یک سبد ستاره چیده ام برای تو یک سبد ستاره کوزه ای پر آب دسته ای گل از نگاه آفتاب یک عبا برای شانه های مهربان تو در شبان سرد چارقی برای گام های مهربان تو در هجوم درد "سلمان هراتی"
-
تو واجب را به جا آور
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:32
به یک پلک تو می بخشم تمام روزها و شبها را که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجه ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیل دل خوشیهایم! چه بغرنج است دنیایم چرا باید چنین باشد؟ نمی فهمم سببها را...
-
ایستگاه عشق
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:29
دیشب در جاده های سکوت در ایستگاه عشق هرچه منتظر ماندم کسی برای لمس تنهائی ام توقف نکرد و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم صورتم را به شیشه چسباندم آن طرف شیشه ابرها گرفته بود این طرف شیشه باران باریدن گرفت باران که می بارد همه چیز تازه می شود حتی داغ نبودنت "شهریار شفیعی"
-
یک شب به خانه ام بیا
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:28
یک شب به خانه ام بیا بی خبر و بی سر و صدا طوری بیا که قیژ قیژ پله ها بلند نشود آنقدر خسته ام که نپرس خودت خواهی فهمید بیا تا سپیده دمان بنشینیم و حرف بزنیم بی آنکه کسی صدایمان را بشنود بگذار آسمانی آبی داشته باشیم و پرواز کنیم بال در بال هم از آدمها سرد شده ام سرد مثل یخ حالا فقط تو را دارم آنقدر خسته ام که نپرس خودت...
-
عادت به پاک کردن
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1393 12:26
انسانهایی بودیم که به پاک کردن عادت داشتیم ابتدا اشکهای مان را پاک کردیم سپس یکدیگر را "ایلهان برک"
-
یاد من باشد
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 10:12
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب ، زمین مهربان باشم، با مردم شهر و فراموش کنم، هر چه گذشت خانه ی دل، بتکانم ازغم و به دستمالی از جنس گذشت ، بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل مشت را باز کنم، تا که دستی گردد و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم...
-
یکی را دوست دارم
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 10:10
یکی را دوست دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند به برگ گل نوشتم من تو را دوست می دارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو تو را من دوست می دارم ولی افسوس چون مهتاب...
-
یک بوسه
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 10:09
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست با گرمترین پرتو خورشید بیارا از دیده برآنم همه را جز تو برانم پاکیزه کنم پیش رُخت آینه ها را من برکهی آرام و تو پوینده نسیمی در یاب ز من...
-
رویاها
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 10:04
رویاها نیز پیر میشوند اما کشان کشان و پیوسته پیش میآیند پا به پای من که از دیرباز دست در دستشان داشتهام از ما کدام یک پیشتر از پای خواهیم افتاد رویاها که سایهام میانگارند ؟ یا من که واقعیتشان پنداشتهام ؟ "شهاب مقربین"
-
حدیث جوانی
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 10:02
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام خارم ولی بسایه گل آرمیده ام با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق همچون بنفشه سر بگریبان کشیده ام چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام چون اشک در قفای تو با سر دویده ام من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده ام از جام عافیت می نابی نخورده ام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام موی...
-
پر پرواز ندارم
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1393 10:00
پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها و به هنگامی که مرغان مهاجر دردریاچه ی ماهتاب پارو میکشند خوشا رها کردن و رفتن خواب دیگر به مردابی دیگر خوشا ماندابی دیگر به ساحلی دیگر به دریایی دیگر خوشا پر کشیدن ، خوشا رهایی خوشا اگر نه رها زیستن ، مردنی به رهایی آه این پرنده در این قفس تنگ نمی خواند "احمد شاملو"
-
ای وای تا صبح !
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 10:05
میآیی میمانی میروی نمیآیی این فعلها را هرجور که صرف کنم، تو مرد ماندن برای همیشه نیستی چه در آمدن چه در رفتن چه در نیامدن ! دلتنگی امانام را بریده زندگی هیچوقت با من مهربان نبوده هنوز هم تا خرخره خون دل میخورم میمانم میسوزم میسازم اما روزی که بتوانم بروم، دیگر برنمیگردم . منشور چشمهایت را با احتیاط بر...
-
احساس من به تو
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 10:02
تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده و با هر روزی که می گذرد مرا بیشتر اسیر خودت می کنی اما ای دوست جدی من احساس من به تو نبرد آتش و آهن است . "آنا آخماتووا"
-
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 10:01
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟ معمار هیجان کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟ کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟ کجا بخوابم که صدای نفسهات بیاید؟ کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟ کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟ کجایی ؟ کجایی که هیچ چیزی قشنگتر از تماشای تو نیست؟ کجا بمیرم که با بوسههای تو چشم باز کنم؟ کجایی؟؟ "...