گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

یک شب به خانه ام بیا

 

 

یک شب به خانه ام بیا
بی خبر و بی سر و صدا
طوری بیا
که قیژ قیژ پله ها بلند نشود
آنقدر خسته ام که نپرس
خودت خواهی فهمید
بیا
تا سپیده دمان بنشینیم و
حرف بزنیم
بی آنکه کسی صدایمان را بشنود
بگذار
آسمانی آبی داشته باشیم
و پرواز کنیم
بال در بال هم
از آدمها سرد شده ام
سرد مثل یخ
حالا فقط تو را دارم
آنقدر خسته ام که نپرس
خودت خواهی فهمید


"جاهد کولی بی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد