گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

یک بوسه

یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
من سردم و سر دم ، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم ، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست
با گرمترین پرتو خورشید بیارا
از دیده برآنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رُخت آینه ها را
من برکهی آرام و تو پوینده نسیمی
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود ، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکُفد آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستی جاوید بخواهی
آن باده منم ، جام تنم بر تو گوارا

"سیمین بهبهانی" 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد