گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

تو عشق منی


جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
به‌راستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویران‌گر ؟
یا اراده‌ی شکست‌ناپذیر خداوند ؟
 
تمام آن‌چه دانسته‌ام
همین است
تو عشق منی
و آن‌که عاشق است
به هیچ چیز نمی‌اندیشد

"نزار قبانی"

جمعه های دلگیر

جمعه ها
بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

میترسم دلت بگیرد
و کسی را نداشته باشی
تا غصه هایت را بجان بخرد

میترسم دلت بگیرد
و غم هایت تازه شود

جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

"حاتمه ابراهیم زاده"

جمعه های دلگیر

جمعه ها
بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

میترسم دلت بگیرد
و کسی را نداشته باشی
تا غصه هایت را بجان بخرد

میترسم دلت بگیرد
و غم هایت تازه شود

جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

"حاتمه ابراهیم زاده"

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﯼ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﭘﯿشواﺯﺵ ﺩﺭ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﻢ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻭ
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﺪ
ﺍﺳﻔﻨﺞ ﻭﺍﺭ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩ ﺷﯿﺮﻭﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩ !
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻗﺮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺲ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﯼ
ﺷﻌﺮ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ

"نزارقبانی"

بی تابانه درانتظارتوام

بی تابانه درانتظارتوام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان.

فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند

من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است

آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است

"شمس لنگرودی"

این عادلانه نیست

این عادلانه نیست
گاهی در شعرهام مجبورم
زیبایی ِ تو را
در آغوش بیگانه ای تصور کنم
افسوس که تو همچنان زیبایی
حتی وقتی
سهم من نیستی

"کامران رسول زاده"

تو نه شاعر هستی و نه نقاش

ای دختر زیبا
تو نه شاعر هستی و نه نقاش
ولی من هستم
اما چه کسی این را می داند
که این چشمان توست که همه شب
این شعرها را دزدکی به من می دهد
چه کسی می داند
این انگشتان توست
که نقاشی هایم را می کِشد
من از این می ترسم
چشم ها و انگشتانت
این راز را بر ملا سازند و
به خیابان و محله و اهل دنیا بگویند
در واقع این مَرد
نه شاعر ست و نه نقاش

"شیرکو بی کس"

طعم عشق

یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت

"هالینا پوشویاتوسکا"

سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد

شده عشقت به کسی ، بیشتر از حد باشد
هر چه خوبی بکنی ، با دل تو بد باشد

تو به ایمان برسی ، اینکه کسی جز او نیست
او برعکس تو ، به هر چیز مردد باشد

تو به هر در بزنی ، تا که بدست آوریش
و جوابش به تو یک عمر ، فقط رد باشد

همه دلداده ترین فرد ، تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد ، زبان زد باشد

شده از نم نم باران دلت ، خیس شوی
دائماً مشق تو ، آن عشق نیامد باشد

تو ندیدی که چه سخت است ، ببینی عشقت
پیش چشمان تو ، با او که نباید باشد

چه کنم با دل دیوانه ، که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد

"فریبا عباسی"