گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

همواره وجود دارد...

همواره وجود دارد

ذره ای حقیقت در پشت هر

"کودکی صرف"

ذره ای آگاهی در پشت هر

"نمی دانم"

ذره ای حرکت و جنبش در پشت هر

"بمن چه"

ونیز ذره ای درد در پشت

"همه چیز خوب است"

 

" با تشکر و سپاس فراوان از دوست خوبم سر کار خانم مائده برای ارسال این شعر زیبا"

بذر عشق

امروز
بر خاک این کاغذ
بذر عشق می‌افشانم
خوشه‌های امید را درو می‌کنم
و تنور ایمان را می‌افروزم
تا فردا
شعر نان را
بر سفره‌ تو بگذارم

 "واهه آرمن" 

بیا ای یاد مهتابی

بیا امشب که بس تاریک وتنهایم
بیا ای روشنی ، اما بپوشان روی
که می ترسم ترا خورشید پندارند                                       
و می ترسم همه از خواب برخیزند
و می ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر مکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده است و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری است در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی

  "مهدی اخوان ثالث" 

بانوی من

تو را بانو نامیده‌ام.
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلال‌تر، زلال‌تر

اما بانو تویی

از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی
کسی تاج بلورینت را نمی‌بیند
کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت
نگاهی نمی‌افکند.
و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه در‌می‌آیند
در تن من
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق ِمن
به آن گوش می‌سپریم.

    "پابلو نرودا"

 

زیباترین عاشقانه

زیباترین عاشقانه های جهان را من سروده ام
شعرهای نزار قبانی واژه هایش ازمن است
واژه واژه شعرهای الیوت را من فریادکرده ام
روی کلمات پل الوار قدم زده ام
روی پاهای نرودا نشسته ام
واو کلمات مرا نوشته است
حتی سالهای قبل
با شکسپیر خوابیدم و
عاشقانه هایش را از من نوشت
من در آغوش تاگور برهنه شدم
گیسوانم را روی شعرهای حافظ ریختم
با رومی رقصیدم
هرکس دراین جهان شعری گفته
کلماتش را من سروده ام

"ندی بوحیدر طربیه"

    شاعر لبنانی

مترجم : بابک شاکر

تو ، تکثیر دنیای من

مجال ستایش موهایت ندارم
باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما
تنها آرزوی من آرایش موهای توست

تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم
و این گونه ، عشق نافرجام ما
چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست

دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی
من که در مراتع سبز افلاک
ستاره ای ندارم ، این تکرار توست
تو ، تکثیر دنیای من

در چشمان درشت تو نوری است
که از سیارات مغلوب به من می تابد
بر پوست تو ، بغض راه هایی می تپد
هم مسیر شهاب و تندر باران
منحنی کمرت قرص مهتاب من شد
و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو
نور سوزان و عسل سایه ها
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم

   "پابلو نرودا "

کوتاهی از من است

سنگم
آرام آرام می نویسم و خود را می تراشم
تا به شکل مجسمه ای در آیم
که تو بودایش کرده ی

از دهان من اگر حرفی نیست
کوتاهی از من است
نمی دانم چگونه از تو سخن بگویم
با دهانی از سنگ

    "شمس لنگرودی "

خودت را به من برسان

کسی خبر دار نخواهدشد
تو خودت را به من برسان
برای گریز ازاین قصر محصور اسبی سیاه فراهم کرده ام
سربازان جهان را خوابانده ام
وتمام مردان جهان را زنی داده ام
تا بگریزیم
خودت را به من برسان
آشیانه ای ندارم
تنها ماه را آب وجارو کرده ام
ستاره ها را مرتب نشانده ام در آسمان
کمی آب و نان گذاشته ام کنار
تا تو آسوده باشی
خودت را به من برسان

     "نزار قبانی "
مترجم : بابک شاکر 

وقتی که تو این شعر را بخوانی...

وقتی که تو
این شعر را بخوانی
شاید من در شهر دیگری باشم
شعری که از پاییزی تلخ
و عشقی که به عبث می پیمود
سخن می گفت
شعری که در بادها می وزید
و چنان اعلامیه های
پخش نشده
برتکه های کاغذ
نوشته شده بودهمانند مسافری
که به سفری دور و تنها
آماده بود
زیرا که مرگ
قایقی سفید رنگ بود
قایقی غرق شده که تمام دریاهای سیاه
او را می خوانند
مرگ
شکل ستاره های خاموش
و آدرس هایی پاره
مرگ
شبیه چمنزاری سوخته بود
وقتی که تو
این شعر را بخوانی
شاید من در شهر دیگری باشم

     "بهجت آیسان"

مترجم : سیامک تقی زاده