ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم خاکسترم آتش گرفت
چشم وا کردم سکوتم آب شد
چشم بستم بسترم آتش گرفت
در زدم کسی این قفس را وا نکرد
پر زدم بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم دفترم آتش گرفت
"قیصر امین پور"
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
"قیصر امین پور"
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال
"قیصر امین پور"
خسته ام ازاین کویراین کویرکور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگزیر
آسـمان بی هدف بادهای بی طـرف
ابرهای سربه راه بیدهای سربه زیر
ای نظاره ی شگـفت ای نگاه ناگـهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثـل لحظـه های وحـی اجتـناب ناپذیر
ای مسـافر غریـب در دیـار خویشتـن
با تو آشـنا شـدم با تو در همـین مسیـر
از کویر سوت وکورتا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی درآن طرف پشت میله ها رها
این منم دراین طرف پشت میله ها اسیر
دست خسـته ی مرا مـثل کودکی بگیـر
با خودت مرا ببر خسته ام از این کویر
" قیصر امین پور"
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو ؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو ؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو ؟
"قیصر امین پور"
با توام
ای لنگر تسکین
ای تکان موجهای دل
ای آرامش ساحل
با توام
ای نور
ای منشور
ای تمام طیف آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با توام ای شور
ای دلشوره ی شیرین
با توام
ای شادی غمگین
با توام
ای غم
ای غم مبهم
ای ...
نمیدانم
هر چه هستی باش
اما کاش ...
نه جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش
اما .... باش !
"قیصر امین پور"
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
"قیصر امین پور"
و ناگهان . . .
چه زود دیر میشود
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر میشود!
قیصر امین پور
خوابی که دیشب دیدم با حال وهوای شعر قیصر امین پور همخوانی داشت برای همین این شعر رو برای شما هم میزارم که خیلی دلنشینه...
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می کردم !
"قیصر امین پور"