گاهی صخرهها هم گریه میکنند
ندیدهای تو
هرگز هم نخواهی دید
اما صخرهها هم گاهی گریه میکنند
نمیدانی چرا
هرگز هم به تو نخواهم گفت
اما گریه میکنند صخرهها
دریاها با خود غمی را میآورند و میبرند
اما صخرهها نمیدانی
وقتی که گریه میکنند ...
وقتی که گریه میکنند ...
"شهاب مقربین"
این همه شعر نوشتم
آنچه میخواستم نشد
زمزمه کردم ورد خواندم فریاد کشیدم
نشد آنچه میخواستم
پاره کردم آتش زدم دوباره نوشتم
نشد
تو چیز دیگری بودی
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد
"شهاب مقربین"
نمی خواستم این عشق را فاش کنم
نمی خواستم
ناگاه به خود آمدم دیدم
همه ی کلمات
راز مرا می دانند
این است که هر چه می نویسم
عاشقانه ای برای تو می شود
"شهاب مقربین"
این همه شعر نوشتم
آنچه می خواستم نشد
زمزمه کردم
ورد خواندم
فریاد کشیدم
نشد آنچه می خواستم
پاره کردم
آتش زدم
دوباره نوشتم نشد
تو چیز دیگری بودی
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد ؟
"شهاب مقربین"
رویاها نیز پیر میشوند
اما کشان کشان و پیوسته
پیش میآیند
پا به پای من
که از دیرباز
دست در دستشان داشتهام
از ما کدام یک پیشتر از پای خواهیم افتاد
رویاها
که سایهام میانگارند ؟
یا من
که واقعیتشان پنداشتهام ؟
"شهاب مقربین"
کاش
شعری داشتم
غمگین نبود
زبانی داشتم
زمان نداشت
گذشته میگذشت از من
تنها حال تو را میپرسیدم
و تو
حال مرا میفهمیدی
"شهاب مقربین"
عاشقانت نخواهند ماند
یکی یکی می روند
محو می شوند
هر بوسه که بر یکی می زنی
شلیکی به دیگری ست
یک به یک خواهند رفت
تنها یکی خواهد ماند
که از همه قوی تر است
یکی که مدام دور و برت پرسه می زند
من ؟
نه
آخرین شلیک ات
کار مرا نیز ساخته است
تنها یکی خواهد ماند
که از من قوی تر است
رو به رویت خواهد نشست
به چشمانت زُل خواهد زد
و تو را از او گریزی نیست
از دیرباز می شناسمش
نامش تنهای ست
"شهاب مقربین"
کسی مدام به در می کوید
اینجا
رویای مردی مرده زندگی می کند
و رویاها
در را به روی کسی باز نمی کنند
"شهاب مقربین "
گوشی را بردار
دارد دلم زنگ میزند
از آهن نیست اما ... در هوای تو
خیس از بارانی که میدانی
از آسمان ِ کجا باریدهاست
دارد زنگ میزند
گوش کن
چگونه از همیشه بلندتر
مانند طنینِ یک فریاد
صدای زنگ پیچیده در اتاقت
دلم دارد زنگ میزند
گوشی را بردار
"شهاب مقربین"
اگر زمین
بر مداری دیگر میگشت
و روزها و شبها
جای شبها و روزها را تنگ نمیکردند
تنگ!
چندان که گور لحظههای ما باشند
و سنگ بر سنگ ، آسیابشان
نوبت ما را
خرد و خمیر نمیکرد
اگر
بر مداری دیگر میگشت ...
برمیگشت!!!
"شهاب مقربین"