بی تابانه درانتظارتوام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان.
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است
"شمس لنگرودی"
تو را به ترانهها بخشیدم
به صدای موسیقی
به سکوت شکوفهها
که به میوه بدل میشوند
و از دستم میچینند
تو را به ترانهها بخشیدم
با من نمان
عمر هیچ درختی ابدی نیست
باید به جدایی از زندگی عادت کرد
"شمس لنگرودی"
می خواهم ببوسمت
اگر این شعر های شعله ورم دهانی بگذارند
می خواهم دستت را بگیرم
اگر که دست دهد این دست این قلم
دستی بگذارند
اینان به نوشتن از تو چنان معتادند
که مجسمه ها به سنگ
و سربازان
به خیالات پیروزی
"شمس لنگرودی"
بوسه های تو تسکینم می دهد
خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی
بارانی
که دانه دانه تمیز می شود
و روی گونه من می نشیند
کاسه ای از صدف که فرشتگانش پاک کرده اند
تا از لبخندت پر شود
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بی امان می باری
می باری ، می باری
و تسکینم می دهی
"شمس لنگرودی"
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام میشود
کوهستانهایی که قیام کردهاند
تا آمدنت را پیش از همگان ببینند.
اقیانوسها که کف بر لب میغرند و
به جویبار تو راهی ندارند.
باد و هوا که در اندیشهاند
چرا انسان نیستند تا با تو سخن بگویند
و تو سوسن خاموش!
همه چیزت را در ظرفی گذاشته
به من دادهای
تا بین واژگان گرسنه قسمت کنم
همه چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام میشود
جز نامم.
"شمس لنگرودی"
غمگین مشو
عزیز دلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
"محمد شمس لنگرودی"
سنگم
آرام آرام می نویسم و خود را می
تراشم
تا به شکل مجسمه ای در آیم
که تو بودایش کرده ی
از دهان من اگر حرفی نیست
کوتاهی از من است
نمی دانم چگونه از تو سخن بگویم
با دهانی از سنگ
"شمس لنگرودی "
می گذاشته ام که پرندگانت ببویند
اگر گل سرخی بودی
به شعله زرتشتت می سپردم
اگر آتش بودی
اما تو گلی آتشی
و پرنده زائری جز من نیست
"شمس لنگرودی"
آن قدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود ، به تو لبخند می زنم
شکرانۀ روزهایی
که کنار تو
راه رفته ام.
"شمس لنگرودی"
بی تابانه در انتظار توام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است
"محمد شمس لنگرودی"