گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

این عادلانه نیست

این عادلانه نیست،

گاهی در شعرهام مجبورم

زیبایی ِ تو را

در آغوش بیگانه ای تصور کنم،

افسوس که تو همچنان زیبایی،

حتی وقتی

سهم من نیستی!

 

"کامران رسول زاده"

از کتاب: «فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام

جویای راه خویش باش

جویای راه خویش باش
از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را
آزادی را
خود را
در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی یی که توانمان می دهد تا برای دیگران
مأمنی باشیم و

یاوری این است راه ما راه تو
و من

 

"مارگوت بیکل"

ترجمه: احمد شاملو

مردن در صدای تو

آرزویم مردن در صدای تو بود
 

یا رفتن با صدایت
 

یا خاموش شدن در صدایت
 

صدای تو چون باد گذشت
 

و من به دامن تاریکی
 

آویخته ام    

           "بیژن جلالی"

با پلکِ بسته

گاه با پلکِ بسته هم می‌توان
 

از یک پُلِ شکسته گذشت،  

 

رفت،  

 

رازی چید،  

 

رویایی دید
 

لااقل کاری کرد!

    "سید علی صالحی"

بال پروازم را بگشا

دلم گرفته تر از پیله کرم ابریشم کوچکی‌ست

که به تاری آویزان است
بر تک درخت تنهایی ...

نور می خواهد،
دستان گرم تو را
تا بشکافد ازدحام دهشتزای بی کسی را
بال پروازم را بگشا...

 

  "زهره طغیانی"

تو هرگز دوستم نداشتی !

اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب می کنم، عرق می کنم، می لرزم
جان می دهم هزار بار می میرم  

و زنده می شوم پیش چشم های تو 

 تا بگویم دوستت دارم 

 اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم

و بـعد راهم را بگیرم و بروم

چون تازه فهمیدم

تو هرگز دوستم نداشتی !

 

  "شل سیلور استاین"

من مرده‌ام

می‌دانم
من مرده‌ام
و این را فقط من می‌دانم و تو
که دیگر روزنامه‌ها را با صدای بلند نمی‌خوانی
نمی‌خوانی و
این سکوت مرا دیوانه کرده است
آنقدر که گاهی دلم می‌خواهد
مورچه‌ای شوم
تا در گلوی نی‌لبکی خانه بسازم
و باد نت‌ها را به خانه‌ام بیاورد
یا مرا از سیاهی سنگ‌فرش خیابان بردارد
بگذارد روی پیراهن سفید تو
که می‌دانم
باز هم مرا پرت می‌کنی
لابه‌لای همین سطرها
لابه‌لای همین روزها
این روزها
در خواب‌هایم تصویری است
که مرا می‌ترساند
تصویری از ریسمانی آویخته از سقف
مردی آویخته از ریسمان
پشت به من
و این را فقط من می‌دانم و من
که می‌ترسم برش گردانم ...


     "گروس عبدالملکیان"

واپسین عشقی

..تو آخرین سرزمینی
باقی مانده در جغرافیای آزادی !
تو آخرین وطنی هستی که از ترس و گرسنگی ایمنم می کند !
و میهن های دیگر مثل کاریکاتورند
شبیه انیمیشن های والت دیسنی
و یا پلیسی اند
مثل نگاشته های آگاتا کریستی.
تو واپسین خوشه
و واپسین ماه
واپسین کبوتر،
واپسین ابر
و واپسین مرکبی هستی که به آن پیوسته ام
پیش از هجوم تاتار !
*
تو واپسین شکوفه ای هستی که بوییده ام
پیش از پایانِ دورانِ گل
و واپسین کتابی که خوانده ام
پیش از کتابسوزان،
آخرین واژه ای که نوشته ام
پیش از رسیدن زائرانِ سپیده
و واپسین عشقی که به زنی ابراز داشته ام
پیش از انقضای زنانگی !
واژه ای هستی که با ذره بین ها
در لغت نامه ها به دنبالش می گردم 
 

          (نزار قبانی. ترجمه: یدالله  گودرزی)

می خواهم صدایت را بشنوم

حرف که می زنی انگار
سوسنی در صدایت راه می رود
حرف بزن
می خواهم صدایت را بشنوم
تو باغبان صدایت بودی
و خنده ات دسته کبوتران سفیدی
که به یکباره پرواز می کنند .
تورا دوست دارم
چون صدای اذان در سپیده دم
چون راهی که به خواب منتهی می شود
ترا دوست دارم
چون آخرین بسته سیگاری در تبعید .
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد
از ریل خارج نمی شود .
و من
گوزنی که می خواست
با شاخ هایش قطاری را نگه دارد .


         "غلامرضا بروسان"

بــوسیــدن دســت‌هــای تــو

ســرم را نــه ظلــم مــی تــواند خــم کنــد،
 

نــه مــرگ،
 

نــه تــرس!
 

ســرم فقــط بــرای بــوسیــدن دســت‌هــای تــو
 

خــم مــی شــود ...


     "ناظم حکمت"