گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

بازهم دوستت خواهم داشت

 

 بسیار پیش‌تر از امروز
 دوستت داشتم در گذشته‌های دور
 آن قدر دور
 که هر وقت به یاد می‌آورم
 پارچ‌بلور کنار سفره‌ی من
 ابریق می‌شود
 کلاه کپی من، دستار
 کت و شلوارم، ردای سفید
 کراواتم، زنار
 اتاق، همین اتاق زیر شیروانی ما
 غار
 غاری پر از تاریک و صدای بوسه‌های ما
 و قرن‌های بعد تو را همچنان دوست خواهم داشت
 آن‌قدر که در خیال‌بافی آن همه عشق
 تو در سفینه‌ای نزدیک من
 من در سفینه‌ای دیگر، بسیار نزدیک‌تر از خودم با تو
 دست می‌کشیم به گونه‌های هم
 بر صفحه‌ی تلویزیون.
  

             

                      (بیژن نجدی)