گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

من عهد بسته بودم

من عهد بسته بودم که انقلاب کنم

تفنگ دردست بگیرم و

خنجر به کمر ببندم و

کوله ای برپشت بگیرم

من عهد بسته بودم تمام دیکتاتورهای جهان را خاکستر سیگارم کنم

پای پیاده کوه ها را به لرزه دربیاورم

بیابانها را دریا کنم

دریاها را خروشان

من عهد بسته بودم کودکان را سیرکنم

زنان را آزاد

مردان را زندان بشکنم

اما

حضور تو عهد من را شکست

مرا به زندان چشمانت انداختی

خانه نشینم کردی

به نفرین عشق دچارم کردی

حالا عهد بسته ام کنار تنت بمانم

گیسوانت را به دست بگیرم

لبانت را به لبهایم بگیرم

وتا زنده ام

اسیر عشق تو باشم

به تمام دیکتاتورهای عالم بگو

آسوده بخوابند

من عاشق شدم


  "حامد بدر خان"

مترجم : بابک شاکر

پرستوى دمشقى‏

حروف نام تو، فرش ایرانى است

چشمانت، دو پرستوى دمشقى‏

که در فاصله دو دیوار مى‏پرند

قلب من کبوترى است‏

که بر فراز دریاى دستهاى تو

پرواز مى‏کند

و در سایه دیوار

آرام مى‏گیرد.


  "نزار قبانی"

عادلانه جهان را قسمت کنیم

نه

این اختلاف قدیمی

راه به جایی نمی برد

حالا بیا که عادلانه جهان را

قسمت کنیم

آن آسمان آبی بی لک برای تو

این ابرهای تشنه ی باران

برای من

جنگل برای تو

اما نسیم ساده ی عاشق

برای من

دریا برای تو

رویا برای من

اصلا جهان و هر چه در آن هست مال تو

تو با تمام وجودت

از آن من


  "یدالله گودرزی"

شیرینی خود را برایم نگهدار

هنوز ترکت نکرده

در من می‌آیی 

بلورین،لرزان

یا ناراحت از زخمی که بر تو زده‌ام

یا سرشار از عشقی که به تو دارم

چون زمانی که چشم می‌بندی

برهدیه زندگی که بی‌درنگ به تو بخشیده‌ام

عشق من

ما همدیگر را تشنه یافتیم

و سر کشیدیم هر آنچه که آب بود و خون

ما همدیگر را گرسنه یافتیم

و یکدیگر را به دندان کشیدیم

آن‌گونه که آتش می‌کند

و زخم بر تن‌مان می‌گذارد

اما در انتظار من بمان

شیرینی خود را برایم نگهدار

من نیز به تو

گلسرخی خواهم داد 


  "پابلو نرودا "


نباید دوستت می داشتم

نام این آتش ، تنها عشق بود

و عمری که داشت زیر سایه ی این سه حرف

رو به زوال می رفت 

هزاران هزار نیستی در این سه حرف

هزاران ترک شدن در سه حرف 

نامش تو بود 

و اگر می ماندی، ما می شد 

مرا ببخش

نباید دوستت می داشتم 


"جمال ثریا" 

"ترجمه‌ : سیامک تقی زاده"

و باز پنجاه سال دیگر

یک روز

بل‌که پنجاه سال دیگر

موهای نوه‌ات را نوازش می‌کنی

در ایوان پاییز

و به شعرهای شاعری می‌اندیشی

که در جوانی‌ات عاشق تو بود ..


شاعری که اگر زنده بود

هنوز هم می‌توانست

موهای سپیدت را

به نخستین برفِ زمستان تشبیه کند

و در چینِ دور چشمانت

حروفِ مقدس نقره شده بر کتیبه‌های کهن را بیابد ..

یک روز

بل‌که پنجاه سال دیگر

یک ترانه‌ی من را از رادیو خواهی شنید

در برنامه‌ی مروری بر ترانه‌های کهن شاید

و بار دیگر به یادخواهی آورد

سطرهایی را

که به صله‌ی یک لب‌خند تو نوشته شدند

تو مرا به یاد خواهی آورد بدون شک ..


و این شعر

در آن روز

تازه‌ترین شعرم برای تو خواهد بود ..


  "یغما گلرویی"


پنـجاه سال دیگـر

پـرشــور پـر شــراره، پنـجاه سال دیگـر

عاشـق تر از همـاره،  پنـجاه سـال دیگـر

در گنـجـه می گـذارم دل را کـه نـو بمــانـد

تا لحظــه قــرار ِ پنـجاه سـال دیگــر

از شیـک پـوش امــروز، مـانـده اسـت پیـرمـــردی 

بـا یک لبـاس پـاره، پنـجاه سـال دیگـر

مــن حـدس یک منجـم با ســوی چشــم امــروز

تـو کشـف یک ستـاره، پنـجاه سـال دیگر دیگـر

کافـور و سـدر مـرغـوب در حـد پنـج بسـتـه 

چلـوار یک قـواره، پنـجاه سـال دیگـر

پنـجاه رفـت و حالا هـم سـن مرگـم اما

می خواهمـت دوباره، پنـجاه سـال دیگـر 


"مهدی عابدی"


گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد

نگه دگر به سوی من چه میکنی؟ 
چو در بر رقیب من نشسته ای 
به حیرتم که بعد از آن فربیها 
تو هم پی فریب من نشسته ای 
به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا 
که جام خود به جام دیگری زدی 
چو فال حافظ آن میانه باز شد 
تو فال خود به نام دیگری زدی 
برو ... برو ... به سوی او مرا چه غم 
تو آفتابی ... او زمین ... من آسمان 
بر او بتاب ز آنکه من نشسته ام 
به ناز روی شانه ستارگان 
بر او بتاب ز آنکه گریه میکند 
در این میانه قلب من به حال او 
کمال عشق باشد این گذشتها 
دل تو مال من، تن تو مال او 
تو که مرا به پرده ها کشیده ای 
چگونه ره نبرده ای به راز من ؟ 
گذشتم از تن تو زانکه در جهان 
تنی نبود مقصد نیاز من 
اگر بسویت این چنین دویده ام 
به عشق عاشقم نه بر وصال تو 
به ظلمت شبان بی فروغ من 
خیال عشق خوشتر از خیال تو 
کنون که در کنار او نشسته ای 
تو و شراب و دولت وصال او 
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد 
تن تو ماند و عشق بی زوال او


  با سپاس از خانم مائده برای ارسال این شعر زیبا. http://puresky.mihanblog.com/

برای بار هزارم

برای بار هزارم می گویم که دوستت دارم

چگونه می خواهی شرح دهم چیزی را که شرح دادنی نیست؟

چگونه می خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی ست...

هر روز زیباتر می شود و بزرگتر

بگذار به تمام زبان هایی که می دانی و نمی دانی بگویم.

تو را دوست دارم

بگذار لغت نامه را زیر و رو کنم

تا واژه ای بیابم هم اندازه ی اشتیاقم به تو

و واژه هایی که سطح سینه هایت را بپوشاند

با آب،علف،یاسمن

بگذار به تو فکر کنم

و دلتنگت باشم

به خاطر تو گریه کنم و بخندم

و فاصله وهم و یقین را بردارم


     "نزار قبانی"


در آیه های من

در آیه های من

چشم های زیبای تو

نا پیداست

در آیه های من

پیچ وتاب اندامت نا پیداست

در آیه های من 

صدای مهربانت

با پرنده ها به تابستان کوچ کرده

وبرف 

این برف و این آسمان شگرف

روی خاطره های تو را

سفید می کنند.


 "عباس معروفی"