گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

به چه درد می‌خورد

به چه درد می‌خورد
که هزاران خورشید
در آسمان بازی کنند
اما در دل تو
چراغی نمی‌خندد
به چه درد می‌خورد
که هرچه گنج دنیا در روح تو نهفته باشد
اما تو نتوانی
روحت را تصرّف کنی
به چه درد می‌خورد
که هزار شهر را بگردی
اما به راه دل خویش
آگاه نباشی
به چه درد می‌خورد
که صدها هزار یار داشته باشی
اما تو نتوانی
دلت را یار خود کنی
به چه درد می‌خورد
از هرچه مروارید دریاهاست
گردن‌بندی برای دختری ساز کنی
اما تو نتوانی
دل خویش را به او تقدیم کنی
"لطیف هلمت"
مترجم : مختار شکری پور

همین‌جا بمان عشقم

 همین‌جا بمان عشقم

همین‌گونه که هستی
بمان
و تنها
به من نگاه کن
نگاه کردن
عشق است
و ببوس مرا
بی وفقه
باز هم بلند بلند ببوس مرا
آری
عشق
همین سفرهای طولانی را
می‌طلبد
هر لحظه سوی خود
بِکش مرا
بِکش تا بدانم
سهم توام
تا بدانی سهم منی
این گونه محکم
این‌گونه گرم
سمت خود بِکش مرا
"ایلهان برک"
مترجم :  سیامک تقی‌زاده

تو عشق منی


جزیره‌ای‌ست عشق تو
که خیال را به آن دسترس نیست
خوابی‌ست ناگفتنی
تعبیر ناکردنی
به‌راستی عشق تو چیست ؟
گل است یا خنجر ؟
یا شمع روشنگر ؟
یا توفان ویران‌گر ؟
یا اراده‌ی شکست‌ناپذیر خداوند ؟
 
تمام آن‌چه دانسته‌ام
همین است
تو عشق منی
و آن‌که عاشق است
به هیچ چیز نمی‌اندیشد

"نزار قبانی"

جمعه های دلگیر

جمعه ها
بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

میترسم دلت بگیرد
و کسی را نداشته باشی
تا غصه هایت را بجان بخرد

میترسم دلت بگیرد
و غم هایت تازه شود

جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

"حاتمه ابراهیم زاده"

جمعه های دلگیر

جمعه ها
بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

میترسم دلت بگیرد
و کسی را نداشته باشی
تا غصه هایت را بجان بخرد

میترسم دلت بگیرد
و غم هایت تازه شود

جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم

"حاتمه ابراهیم زاده"

تو نه شاعر هستی و نه نقاش

ای دختر زیبا
تو نه شاعر هستی و نه نقاش
ولی من هستم
اما چه کسی این را می داند
که این چشمان توست که همه شب
این شعرها را دزدکی به من می دهد
چه کسی می داند
این انگشتان توست
که نقاشی هایم را می کِشد
من از این می ترسم
چشم ها و انگشتانت
این راز را بر ملا سازند و
به خیابان و محله و اهل دنیا بگویند
در واقع این مَرد
نه شاعر ست و نه نقاش

"شیرکو بی کس"

طعم عشق

یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت

"هالینا پوشویاتوسکا"

سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد

شده عشقت به کسی ، بیشتر از حد باشد
هر چه خوبی بکنی ، با دل تو بد باشد

تو به ایمان برسی ، اینکه کسی جز او نیست
او برعکس تو ، به هر چیز مردد باشد

تو به هر در بزنی ، تا که بدست آوریش
و جوابش به تو یک عمر ، فقط رد باشد

همه دلداده ترین فرد ، تو را بشناسند
او به دلسنگ ترین فرد ، زبان زد باشد

شده از نم نم باران دلت ، خیس شوی
دائماً مشق تو ، آن عشق نیامد باشد

تو ندیدی که چه سخت است ، ببینی عشقت
پیش چشمان تو ، با او که نباید باشد

چه کنم با دل دیوانه ، که با این همه باز
سعی دارد که به این عشق ، مقید باشد

"فریبا عباسی"

دلم گرفته است

دلم گرفته است
مثل پنجره ای که رو به دیوار باز می شود
دلم گرفته است
و جای خالی دستهایت
بر بندبند بدنم درد می کند
دلم گرفته است
و عصر جمعه بی حضور تو
به هر هفت روز هفته ام سرایت کرده است!
دلم گرفته
روی دست خودم مانده ام
شبیه ابری شده ام
که به شاخه ی درختی گیر کرده است
و با این حال
چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی
تنها میراث بر جای مانده ات
همین بغضی ست
که از تو
در من
به یادگار مانده است...


"مصطفی زاهدی"

چشم‌هایی که داری

تا قیام قیامت
می‌شود در نگاه تو زُل زد
می‌شود زیست
می‌شود مُرد.

آسمان و زمین را
می‌شود ظرف یک چشم برهم زدن متصل کرد
چشم‌هایی که داری
می‌شود بین باران و خورشید، پُل زد.

"سید علی میرافضلی"