گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

مرا درک کن

واقعا دوستت دارم
گرچه شاید گاهی
چنین به نظر نرسد
گاه شاید به نظر رسد
که عاشق تو نیستم
گاه شاید به نظر رسد
که حتی دوستت هم ندارم
ولی درست در همین زمان هاست
که باید بیش از همیشه
مرا درک کنی
چون در همین زمان هاست
که بیش از همیشه عاشق تو هستم
ولی احساساتم جریحه دار شده است
با این که نمی خواهم
می بینم که نسبت به تو
سرد و بی تفاوتم
درست در همین زمان هاست که می بینم
بیان احساساتم برایم خیلی دشوار می شود
اغلب کرده ی تو٬ که احساسات مرا جریحه دار کرده است
بسیار کوچک است
ولی آن گاه که کسی را دوست داری
آن سان که من تو را دوست دارم
هر کاهی ٬ کوهی می شود
و بیش از هر چیزی این به ذهنم می رسد
که دوستم نداری
خواهش می کنم با من صبور باش
می خواهم با احساساتم
صادق تر باشم
و می کوشم که این چنین حساس نباشم
ولی با این همه
فکر می کنم که باید کاملا اطمینان داشته باشی
که همیشه
از همه ی راه های ممکن
عاشق تو هستم

"سوزان پولیس شوتز"

آن گاه که در گذشتم

جانانم
آن گاه که در گذشتم ، از من شمش طلا مساز
تا در خزانه ی بانک ها که همچون گورستان است
احساس وحشت نکنم
و نیز از من مترسکی برای پرندگان در مزرعه تعبیه مکن
تا یخ بندان مرا منجمد نکند
و جغدها مرا دشمن نپندارند
شاعر من
آن گاه که در گذشتم ، از من مرکب بساز
و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس
تا طعم جاودانگی را در درون حروفت دریابم
و این بار از نو
تا ابد زنده بمانم

"غاده السمان"

دور شوی می میرم

نـه فـقـط از تـو اگـر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جـان من و پیراهن من فرقی نیـست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تـو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ! ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـن دور شوی از بـدنـم می میرم

"کاظم بهمنی"

گرم تر از شراره

دست به دست مدعی شانه به شانه می روی
آه که با رقیب من جانب خانه می روی
بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم
گرم تر از شراره ی آه شبانه می روی
من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو
بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی
در نگه نیاز من موج امیدها توئی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی
حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای
باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟

"شفیعی کدکنی"

به کدام راه رفتی ، مه من

گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر
مه من ، شکوفه ای باش و به دشت آب بنشین
گل باغ آشنائی ، گل من ، کجا شکفتی ؟
که نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد
نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی
نه به دست مست بادی ، گل آتشین جامی
نه بنفشه ای نه بوبی
نه نسیم و گفتگویی
نه کبوتران پیغام
نه باغهای روشن

گل من میان گلهای کدام دشت خفتی ؟
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی ، مه من
تو، راز ما را ، به کدام دیو گفتی ؟
که بریده ریشه مهر ، شکسته شیشه دل
منم این گیاه تنها
به گل امید بسته
همه شاخه ها شکسته

به امید ها نشستیم و به یادها شکفتیم
درآن سیاه منزل
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم

"محمود مشرف آزاد تهرانی"

غم عشق

بار دیگر غم عشق آمد و دلشادم کرد
عزم ویرانی من داشت و آبادم کرد

دشت تا دشت دلم وادی خاموشان بود
تندر عشق به یک صاعقه فریادم کرد

نازم آن دلبر شیرین که به یک طرفه نگاه
آتشی در دلم افروخت که فرهادم کرد

قفس عشق ز هر باغ دل انگیزتر است
شکر صیاد که در این قفس آزادم کرد

یار شیرین من ار تلخ بگوید شهد است
وین عجب نیست که گویم غم او شادم کرد

"مهدی سهیلی"

بیا که می میرم

بیا مرو ز کنارم ، بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها که می میرم

توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا که می میرم

نه قول همسفری تا همیشه ام دادی ؟
قرار خویش منه زیر پا که می میرم

به خاکِ پای تو سر می نهم ، دریغ مکن
ز چشم های من این توتیا ، که می میرم

مگر نه جفت توام قوی من ؟ مکن بی من
به سوی برکه ی آخر شنا ، که می میرم

اگر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم

برای من که چنینم تو جان متصلی
مرا ز خود مکن ای جان جدا ، که می میرم

ز چشم هایت اگر ناگزیر دل بکنم
به مهربانی آن چشم ها که می میرم

"حسین منزوی"

جستجوی تو

به یکبار
درّه ای پُر از پروانه می شود
آغوشم
چنگ می اندازم
شعرهایی کوتاه
در دستان شب
پرپر می زنند
رهایشان می کنم
در ماه
خرده ریز واژه ها
فانوس برمی دارند
به جستجوی تو

"شیون فومنی"

ترانه من

به تو اندیشیدن زیباست و امید بخش
همچون گوش سپردن به خوشترین ترانه ها
بازیباترین صداهای روی زمین
ولی دیگر
امید برایم کفایت نمی کند
زین پس نمی خواهم گوش به ترانه بسپارم
می خواهم خود ترانه بخوانم

"ناظم حکمت"
مترجم : پری ناز جهانگیری

هرگز نخواه که روزی به هم برسیم


می دانم
عمری ست کنارِ هم و
هرگز به هم نمی رسیم
درست مثل ریل هایی
که رؤیاهای ما را به سر منزلِ ممکن رسانده اند

نازنین
هرگز نخواه که روزی به هم برسیم
همچون واگن های بی قرارِ هر قطاری
واژگون خواهیم شد
آن وقت همه می فهمند
ما حامل چند گفت و گوی عاشقانه
چند نامه ی ناخوانده و
چند بوسه ی بی ریا بوده ایم

"شیرکو بی کس"