گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

سکوت

آیا عاشقانه هایم را
هنگامی که سکوت کرده ام
می شنوی ؟
سکوت ، بانوی من
بهترین سلاح من است
هنگامی که نزد منی بهتر است سکوت کنی
سکوت رساتر از هرصدایی است
و بهتر از هر زمزمه ای

نزار قبانی
ترجمه : شهاب گودرزی

ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﯼ

ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﻓﺖ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﭘﯿشواﺯﺵ ﺩﺭ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﻢ
ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﻭ
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﺪ
ﺍﺳﻔﻨﺞ ﻭﺍﺭ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩ ﺷﯿﺮﻭﺍﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﺷﺎﺩ !
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﻗﺮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺧﯿﺲ
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ ﺑﺮﻣﯽﮔﺮﺩﯼ
ﺷﻌﺮ ﺑﺮ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ

"نزارقبانی"

ممنوع الخروجی از مرزهای قلب من

نامه هایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگی اند
بی تاب خفتن در دست هایم  

یاس هایی سفیدند  

به خاطر سفیدی یاس ها از تو ممنونم

می پرسی در غیابت چه کرده ام؟
غیبتت!؟
تو در من بودی!
با چمدانت در پیاده روهای ذهنم راه رفته‏یی!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت

ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم

نامه هایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من

از بیروت پرسیده بودی
میدان ها و قهوه خانه های بیروت
بندرها وُ هتل ها وُ کشتی هایش
همه وُ همه در چشم های تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم می شود.

"نزار قبانی"

"ترجمه: یغما گلرویی"

تنها خلق پیروز است

با وجود این روزگار غرغه در نا بهنجاری
و افیون
و اعتیاد
با وجود دوره ای که از تندیس و تابلو نفرت دارد
و از عطرها
و رنگ ها
با وجود این دوران گریزان
از پرستش یزدان
به پرستش شیطان
با وجود آنان که سال های عمر ما را به سرقت بردند
و وطن را از جیب ما ربودند
با وجود هزار خبرچین حرفه ای
که مهندس بنای خانه ی آنان ، آنان را در دیوارها طراحی کرده است
با وجود هزاران گزارشی
که موش ها برای موش ها می نویسند
من می گویم: تنها خلق پیروز است
هزارمین هزار بار می گویم
تنها خلق پیروز است
و اوست که سرنوشت ها را رقم می زند
و اوست دانای یگانه ی مقهور کننده

"نزار قبانی"

تو آخرین قطاری

تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با هیچ خاطره ای از گذشته
و با خاطره قطارهای در گذر قیاس کنم
تو آخرین قطاری که ره می سپارد
شب و روز در رگهای دستانم
تو آخرین قطاری
من آخرین ایستگاه تو

تو را دوست دارم
نمی خواهم تو را با آب یا باد
با تقویم میلادی یا هجری
با آمد و شد موج دریا
با لحظه کسوف وخسوف قیاس کنم

بگذار فال بینان
یا خطوط قهوه در ته فنجان
هر چه می خواهند بگویند
چشمان تو تنها پیشگویی است
برای پاسداری از نغمه و شادی در جهان

"نزار قبانی"

زبان تو

تو با کدام زبان صدایم می زنی
سکوت تو را لمس می کنم
به من که نگاه می کنی
به لکنت می افتم
زبان عشق سکوت می خواهد
زبان عشق واژه ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست
از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می کنی
می خواهم زبان تو را بیاموزم

"نزارقبانی"
ترجمه : بابک شاکر

من یک عاشق معصومم

تورا چه کسی ازمن گرفت
بلقیس
کدام خدای بزرگ اینگونه سرنوشت مرا سوزاند
مگر نمی دانست که من به چشمان تو شهادت داده بودم
به لبهای تو ایمان آورده بودم
خوب می دانست زیبایی تو را کلمه وصف نمی کند
جایی درون آسمان کشیده بود
ومن دیدم
چه کسی توانست سایه تو را ازسر من بردارد
وسالها مرا بی خانمان کند
ودرسراشیب مرگ روان
ای بلقیس
اگر کنار خدا نشسته ای
بگو مرا به کنارتو بیاورد
با موشکی ، با بمبی ، با سقوطی
تکه تکه ام کند
بگو هرگونه که سخت تر است
مرا به سوی تو بیاورد
بلقیس
به خدا بگو این سرنوشتی که برای من رقم زد
تمام گناهانم را شست
من یک عاشق معصومم
وبهشت ازآن عاشقان است
به خدا بگو
مرا به سوی تو بیاورد

"نزار قبانی"
مترجم : بابک شاکر

سخن ات شعر است

دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن ات شعر است
خاموشی ات شعر
و عشقت آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت.

"نزار قبانی"

روزی که آمدی

روزی که آمدی
شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا
آفتاب و بهار با تو آمدند
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه ی پیش رویم
پیش از آنکه بنوشمش
مرا نوشید
و اسب های تابلوی نقاشی
چهار نعل به سوی تو تاختند

روزی که آمدی
طوفان شد و پیکانی آتشین
در نقطه ای از جهان فرود آمد
پیکانی که کودکان
کلوچه ای عسلی اش پنداشتند
زنان دستبندی از الماس
و مردان نشان شبی مقدس

چندان که بارانی ات را
چونان پروانه ای که پیله می درد
در آوردی و نشستی روبه روی من
باور آوردم به حرف کودکان و زنان و مردان
تو به شیرینی عسل بودی
به زلالی الماس
و به زیبایی شبی مقدس

 "نزار قبانی"

بگذار زندگی کنم


دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید

"نزار قبانی"