گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

شبان عاشق

من همان شبان ِ عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی تکلّف و رها
در خراب ِ دشتهای دور
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پُر آب
دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب
یک رَدا برای شانه های مهربان تو!
در شبان ِ سرد
چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو
در هجوم درد...
من همان بلال ِ الکنم ،
در تلفظ ِ تو ناتوان
وای از این عتاب! آه..... 

 "سهراب سپهری" 

 با تشکر از دوست خوبم سرکار خانم مائده برای ارسال این شعر زیبا

علی بود...(به مناسبت عید غدیر خم)

 عید ولایت ،عید غدیر غم بر همه عاشقان مبارک باد.(التماس دعا)

تا صورت  پیوند  جهان  بود   علی   بود      
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قلعه گشایی که در  قلعه ی  خیبر     
برکند به یک حمله و بگشود علی بود

 آن  گرد  سرافراز  که  اندر  ره  اسلام       
تا کار نشد  راست  نیاسود ، علی  بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود      
سلطان  سخا  و  کرم  و جود علی بود

آن   شیر   دلاور   که   برای   طمع  نفس   
بر خوان  جهان  پنجه  نیالود  ،  علی  بود
سر  دو  جهان  جمله  ز  پنهان  و  ز  پیدا    
شمس الحق  تبریز  که  بنمود ، علی بود

آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قدر          
بر کنگرهی عرش بیفزود علی بود
مسجود ملایک که شد آدم ، ز علی شد        
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود

هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس      
هم  صالح  پیغمبر  و  داوود  علی  بود
هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب     
هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود
 

آن لحمک لحمی ، بشنو  تا  که  بدانی           
آن یار که او نفس نبی بود علی بود
موسی   و   عصا  و  ید  بیضا  و  نبوت                
در مصر به فرعون که بنمود ، علی بود

عیسی به وجود آمد و در حال سخن گفت           
آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود        
آن نور خدایی  که بر  او  بود  علی  بود

آن  شاه  سرافراز  که   اندر  شب  معراج              
با   احمد   مختار   یکی   بود   علی   بود
محمود    نبودند    کسانی     که     ندیدند         
کاندر   ره   دین  احمد  محمود  علی  بود

آن  کاشف  قرآن  که  خدا  در  همه  قرآن               
کردش صفت عصمت و بستود علی بود
 چندان که در آفاق نظر  کردم  و  دیدم                    
از روی یقین در همه موجود ، علی بود

 هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن                      
هم عابد و هم معبد و معبود ، علی بود
این کفر نباشد ، سخن کفر نه این است                 
تا هست علی باشد و تا بود  علی  بود

 "مولانا جلال الدین محمد بلخی"

رویای پائیز(به بهانه تولدم شانزده هم مهر)

من رویای پائیزی ام
در نیمه ای از مهر
با طلوع فجر
ازپشت ابرهای باران زای گیلان
دیده گانم به آسمان
سراسر اشک وبغض
نهادم پای خویش بر زمین
اطرافم، غرق شادی وسرور
درونم غوغا و شور و فغان
پس از گذشت سالیانی
از مهر و بی مهری
دانستم دلیل گریه هایم را
وا مانده از خیل دوستان
 جا مانده از کاروان عشق
پاهایم همچون میخ فرو رفته در خاک
دوستانم پر کشیده در افلاک
جدا مانده ازهم و دور ازهم
زجه ام برای امروزم بود
  

  "محسن کاجاوی"

طعم لبان تو

از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
امّاچرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود ؟

ما سرانجام توانستیم
پاییز را از تقویم جدا کنیم
امّاطعم لبان تو بر همه لیوانها و بشقابها
حک شده بود
لیوانها و بشقابها را از خانه بیرون بردم
کنار گندمها دفن کردم

تو در آستانه در ایستاده بودی
تو در محاصره لیوانها و بشقابها مانده بودی
گیسوان تو سفید
امّالبان تو هنوز جوان بود

  "احمدرضا احمدی"

درخت پائیزی

آنجا
درختی دارم برگریز
کز شبان
ستاره‌ها را می‌گرید و
از روزان
خورشید را
همیشه در پاییز
درختی دارم.
چکه
چکه
ابری از برگ
می‌بارد
تا کی درخت
دل سَبُک کُنَد
و به خواب رَوَد
در امتدادی از زمستان
مرا
باد
در این کوچه
با برگ‌هایم می‌چرخانَد
کولی‌وار
دور زمین می‌گردانَد
با حنجره‌ای که
شبانه‌ترین شب‌ها را می‌خواند 
 

 "عزیز ترسه"

بدتر از تنهایی

باید باور کنیم
تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خسته‌ای
که در خلوت خانه پیر می‌شوی...
و سال‌هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی می‌بریم
که تنهایی
تلخ‌ترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!

"چارلز بوکفسکی"

شایعه عشق من و تو

از حرف‌هایی که پشت سر من و تو
زده می شود
ناراحت نمی شوم
بلکه برعکس
تمام پنجره های خانه ام را
به روی این شایعه ها
باز می کنم
روی دستم برایشان
دانه ی گندم می ریزم
اجازه می دهم
روی دامنم بازی کنند
زیرا شایعه های عاشقی در کشورم
مثل گنجشگ‌ها زیباست
و من از کشتن گنجشکان بیزارم

"سعاد الصباح"

مرا کم دوست داشته باش

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
عشقی که گرم و شدید است
زود می سوزد و خاموش می شود
من سرمای تو را نمی خواهم
و نه ضعف یا گستاخی ات را !
عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد .

مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !
این وزن آواز من است :
اگر مرا بسیار دوست بداری
شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار
تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !
من به کم هم قانعم
و اگر عشق تو اندک ، 
اما صادقانه باشد ، 
من راضی ام دوستی پایدارتر ، 
از هرچیزی بالاتر است 
مرا کم دوست داشته باش
اما همیشه دوست داشته باش !

"امیلی دیکنسون"

دوستت‌ می‌دارم‌

آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را
به‌ کارگاه هنری‌ بدل‌ می‌کنی‌
دوستت‌ می‌دارم‌

آن ‌هنگام‌ که‌ نگرانی‌ها و زمان‌ را
از یاد می بری‌
دوستت‌ می‌دارم‌

وقتی‌ نامه‌ها و روزنامه‌ها
بر سرتاسرِ خانه‌ پخش‌ شده‌اند
دوستت‌ می‌دارم‌

پذیرش‌ ، آزادی‌ می‌بخشد
عشق‌
حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد
از این‌ رو یکدیگر را دوست‌ می‌داریم

"مارگوت بیکل"
مترجم : یغما گلرویی

جدایی همین است

اینکه با تو باشم و با من باشی
و با هم نباشیم
جدایی همین است

اینکه یک خانه ما را در بر گیرد
اما یک ستاره مارا در خود جا ندهد
جدایی همین است

اینکه قلبم اتاقی باشد
خاموش کننده‌ی صداها با دیوارهای مضاعف
و تو آن را به چشم نبینی
جدایی همین است

اینکه در درون جسمت
تو را جستجو کنم
و آوایت را در درون سخنانت
جستجو کنم
و ضربان نبضت را در میان دستت
جستجو کنم
جدایی همین است

"غاده السمّان"