گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

زندگی

ما راه می رفتیم و زندگی
نشستن بود
ما می دویدیم و زندگی
راه رفتن بود
ما می خوابیدیم و زندگی
دویدن بود

انسان ، هیچگاه برای خود
مأمن خوبی نبوده است

"حسین پناهی" 

مفهوم "دیر شدن"

تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
و تو آن روز برای اولین بار
مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید...

  "حسین پناهی"

ما زنده ایم

منظومه هاپس این ها همه اسمش زندگی است
دلتنگی ها دل خموشی ها ثانیه ها دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم چون بیداریم
ما زنده ایم چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر من
واقعا فکر کن که چه هولناک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس رابر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم … آری باید
زیرا دوست داشتن حال با روح ماست

  "حسین پناهی" 

 

  "با تشکر از دوست خوبم خانم مائده بخاطر ارسال این شعر زیبا"

فرصت دروغ

روزگاری ساده لوحانه 
صحرا به صحرا و بهار به بهار 
 
دانه دانه بنفشه های وحشی را
  یک دسته می کردم

عشق را چگونه می شود نوشت 
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه 
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت

دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
و گر نه چشمانم را می بستم  

 

   "حسین پناهی"



بیراهه

بیراهه رفته بودم

آن شب

دستم را گرفته بود و می کشید

زین بعد همه عمرم را

بیراهه خواهم رفت

           "حسین پناهی"

آتش نگاهش

به آتش نگاهش

اعتماد نکن !

لمس نکن !

 
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند

به سرزمینی بی رنگ !

بی بو وساکت

آری ،

بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو !

اگر خواستار جاودانگی عشقی

  
                "حسین پناهی"

امشـــب دِلـی کشیـــــدم

هیـچ وقـت
هیـچ وقـت نقــــاش ِ خوبـی نخـواهـــــم شـد
امشـــب دِلـی کشیـــــدم
شبیـــه نیمــــه سیبــی
کــه بـه خـاطــــــر ِ لــرزش دستــــانـم
در زیــر ِ آواری از رنگ ها
نـاپدیـــــد مـانــــــد 
 

"حسیـن پنـــــاهی"  


حضور تو

به جز حضور تو
 

هیچ چیز این جهان

بی کرانه را جدی

نگرفتم...

حتی عشق را

«حسین پناهی»

این جایم

 

این جایم

بر تلی از خاکستر

پا بر تیغ می کشم

و به فریب هر صدای دور

دستمال سرخ دلم را تکان می دهم.

 

          (حسین پناهی)

ساده

 

ساده لباس بپوش! ساده راه برو!اما در برخورد با دیگران ساده  
 
نباش!!زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند!برای درهم شکستن  
 
غرورت!!!

 

حسین پناهی