-
همه چیز با تو تمام میشود
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1393 22:38
هیچ چیز با تو شروع نشد همه چیز با تو تمام میشود کوهستانهایی که قیام کردهاند تا آمدنت را پیش از همگان ببینند. اقیانوسها که کف بر لب میغرند و به جویبار تو راهی ندارند. باد و هوا که در اندیشهاند چرا انسان نیستند تا با تو سخن بگویند و تو سوسن خاموش! همه چیزت را در ظرفی گذاشته به من دادهای تا بین واژگان گرسنه قسمت...
-
طعم تلخ زندگی
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1393 22:36
همیشه سوختن بهترین راه است نه عاشقی کاری می کند نه آواره گی زندگی طعم تلخی دارد همیشه یک قافله عقب نشسته ای همیشه کسی قبل از تو او را دیده است بوسیده است وتو باز هم دیر می رسی تو را داشتن زندگی در سرابی همیشگی ست دویدن دنبال باد خوابیدن روی ابر و سقوطی تلخ تو را داشتن یک قصه اندوهناک افسانه ای ست "نجوان...
-
چشم به راه زمستان
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 17:29
زمستان را به خاطر چتری دوست دارم که سرپناهش را در باران قسمت میکنی با من و هر قدر هم که گرم بپوشی یقین دارم باز در صف خلوت سینما خودت را دلبرانه میچسبانی به من هنوز باورم نمیشود که سال به سال چشم به راه زمستانی مینشینم که سالها چشم دیدنش را نداشتهام "عباس صفاری"
-
عاشق که میشوی
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 17:27
عاشق که میشوی قشنگ میشوی قشگ مثل روزهایِ آفتابی روزهایی که آفتاب میآید و هوا برایِ دیدن داغ میشود قشنگ مثل وقتی کهمیگویی گرمم است بیا بریم طرفِ جایی کنار چشمهای ، لب دریایی قشنگ مثل رفتنهای زیر یک درخت دراز به دراز شدن و روبه آسمان بههم نگاه کردن قشنگ نه مثل وقتی که تو را در ابری سوار ببینم و بگویم: هوی کجا...
-
تنها آوازم
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 17:23
من نمی توانم ابرها را برایت به چنگ آورم و یا به خورشید برسم من هرگز آن کسی نبودم که تو می خواستی متاسفم از این که رویای تو را تعبیر نکردم من تنها برایت آوازی خواندم و گذشتم این تنها کاری بود که از دستم بر می آمد مرا ببخش "شل سیلور استاین"
-
دنیای کوچک
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 17:20
دنیا کوچکتر از آن است که گمشدهای را در آن یافته باشی هیچکس اینجا گم نمیشود آدمها به همان خونسردی که آمدهاند چمدانشان را میبندند و ناپدید میشوند یکی در مه یکی در غبار یکی در باران یکی در باد و بیرحمترینشان در برف آنچه به جا میماند رد پائی است و خاطرهای که هر از گاه پس میزند مثل نسیمِ سحر پردههایِ...
-
صدای تو
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 17:18
باید با من حرف می زدی من محتاجِ یک جمله بودم جمله ای از تو که مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن، برَهاند. باید با من حرف می زدی تا چیزی می نوشتم کلیدِ ادامه ی زندگی، در حنجره ی تو بود در صدای تو تویی که در من، من را گُم کرده بودی. "سیدمحمد مرکبیان"
-
مرا کم دوست داشته باش
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1393 17:16
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش ! این وزن آواز من است : عشقی که گرم و شدید است زود می سوزد و خاموش می شود من سرمای تو را نمی خواهم و نه ضعف یا گستاخی ات را ! عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد . مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش ! این وزن آواز من است : اگر مرا...
-
من باز هم دیر کرده ام
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1393 00:14
گاهی زود می رسم مثل وقتی که به دنیا آمدم گاهی اما خیلی دیر مثل حالا که عاشق تو شدم در این سن و سال من همیشه برای شادی ها دیر می رسم و همیشه برای بیچارگی ها زود! و آن وقت یا همه چیز به پایان رسیده است و یا هیچ چیزی هنوز شروع نشده است من در گامی از زندگی هستم که بسیار زود است برای مردن و بسیار دیر است برای عاشق شدن من...
-
من شاعر نیستم
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1393 00:12
من شاعر نیستم من تنها کلماتی را می دانم که نام تو را دارد وآنها را ردیف می کنم به نشانه تو شب را دوست دارم چون آغوش تو را دارد صبح را دوست دارم چون بیداری تو را دارد از رنگهایی خوشم می آید که رنگ چشمان توست رنگ آرامش تو من شاعر نیستم تنها کلماتی را به تو ربط دارد می شناسم وآنها را کنارهم می گذارم تا دیگران بخوانند و...
-
من یک عاشق معصومم
یکشنبه 5 بهمنماه سال 1393 00:09
تورا چه کسی ازمن گرفت بلقیس کدام خدای بزرگ اینگونه سرنوشت مرا سوزاند مگر نمی دانست که من به چشمان تو شهادت داده بودم به لبهای تو ایمان آورده بودم خوب می دانست زیبایی تو را کلمه وصف نمی کند جایی درون آسمان کشیده بود ومن دیدم چه کسی توانست سایه تو را ازسر من بردارد وسالها مرا بی خانمان کند ودرسراشیب مرگ روان ای بلقیس...
-
وقتی تو هستی
پنجشنبه 11 دیماه سال 1393 22:43
آه رنگ چشمان تو اگر حتی به رنگ ماه نبودند اگر حتی چونان بادی موافق در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی در این لحظه زرد که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود من نیز چون تاکی تکیده بودم آه ای عزیز ترین وقتی تو هستی همه چیز هست ، همه چیز از ماسه ها تا زمان از درخت تا باران تا تو هستی همه چیز هست تا من باشم "پابلو...
-
سال ها پیش بود
پنجشنبه 11 دیماه سال 1393 22:40
سال ها پیش بود همان وقت ها که تاریکی خیلی زود بر زمین می نشست همان روز ها که باران نم نم می بارید همان وقت های بازگشت از مدرسه، از کار که در خانه ها چراغ روشن می شد سال ها پیش بود همان لبخندهایی که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم فصل ها حرف کسی را گوش نمی کردند روزهایی که همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم سال...
-
آن گاه که با توام
پنجشنبه 11 دیماه سال 1393 22:37
ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو با واژه ها بیان کنم اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم می توانم بگویم آن گاه که با توام...
-
دل بیچاره من
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 23:46
دل بیچاره من، کاش کسی در فکر تو بود سالهاست که میشناسمت،سالها با تو زیستم،سالها تو قفس تنگ سینه پر شراره ام را تحمل کردی ومن سالها خون گریه کردنت را، چه زندگی مسالمت آمیزی بین ماست. دل بیچاره من، گمانم بود سالهای دور،سالهایی که در رویای عاشقانه شبها تا سپیده دمان شعر بود و دود سیگار،شعر بود و مشاعره،شعر بود و نوای...
-
قلب بیمارم
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 23:34
به دنبال لبخند ناب تو هستم چنین عمرم را می گذرانم. مرا نه شکوِه است نه گلایه قلبم اگر یاری کند برگ های زرد پاییزی را شماره می کنم که دارند از پاییز جدا می شوند و به زمستان متصل می شوند برای زیستن هنوز بهانه دارم من هنوز می توانم به قلبم که فرسوده است فرمان بدهم که تو را دوست داشته باشد به قلبم فرمان می دهم میوه های...
-
سرنوشت من
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 23:30
تو آهویی بودی که زیباییات بوق ماشینها را لال کرده بود و موهای سفیدم، سیاه میشدند یک به یک به ریتم قدمهایت... پیش میآمدی شبیه رقصندههای اسپانیایی که مغرور میرقصند و کِش میآمد خیابان زیر گامهای تو... چهقدر شبیه عکس آن دختر بودی در آگهی تبلیغاتی بوردای خالهام که به چهاردهسالهگی دزدانه ورقش میزدم در زیرزمین...
-
سخن ات شعر است
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 23:27
دوستت دارم و نگرانم روزی بگذرد که تو تن زندگی ام را نلرزانی و در شعر من انقلابی بر پا نکنی و واژگانم را به آتش نکشی دوستت دارم و هراسانم دقایقی بگذرند، که بر حریر دستانت دست نکشم و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم و در مهتاب شناور نشوم سخن ات شعر است خاموشی ات شعر و عشقت آذرخشی میان رگ هایم چونان سرنوشت. "نزار...
-
من کودکی بودم
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 23:25
تو بادبادک بازیگوشی بودی که با دنباله ی عطرش هر روز از خیابان نوجوانیام می گذشت ! و من کودکی که می دوید می دوید... می دوید... و نمی رسید کودکی که موهایش جو گندمی شدند، اما هرگز نخواست بزرگ شود چرا که بزرگ شدن، فراموش کردن تو بود ! من کودکی بودم که تمام عمر می دوید و دست تکان می داد، برای بادبادکی ... که با بادها می...
-
شبی در کوچه ای دور
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 23:21
من او را دیده بودم نگاهی مهربان داشت غمی در دیدگانش موج می زد که از بخت پریشانش نشان داشت نمی دانم چرا هر صبح ، هر صبح که چشمانم به بیرون خیره می شد میان مردمش می دیدم و باز غمی تاریک بر من چیره می شد شبی در کوچه ای دور از آن شب ها که نور آبی ماه زمین و آسمان را رنگ می کرد از آن مهتاب شب های بهاری که عطر گل فضا را تنگ...
-
در جست وجوی یار
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 23:19
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود دادم در این هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت این است آن پری که ز من می نهفت رو خوش یافتم که خوش تر ازین...
-
نبودن و رفتن
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 23:04
من نمی گویم "بودن یا نبودن" قرار ما زین پس "نبودن و رفتن" این پایان داستان ماست نبودن من با رفتن تو مثال نبودن آب برای ماهی خفه میشوم،میمیرم حتا اشکهایت و بغض هایم هیچکدام سدی برای این رود نیست ما با رود زمانه میرویم تو به راه خود، من به انتهای خود پائیزی من، خاطراتم را مبر. " محسن کاجاوی"
-
بدترین اتفاق
جمعه 7 آذرماه سال 1393 00:16
همیشه کسانی هستند که در نهایت دلتنگی نمی توانیم آنها را در آغوش بگیریم بدترین اتفاق شاید همین باشد "ایلهان برک" ترجمه : سیامک تقى زاده
-
روزی که آمدی
جمعه 7 آذرماه سال 1393 00:08
روزی که آمدی شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا آفتاب و بهار با تو آمدند ورق های روی میز بُر خوردند فنجان قهوه ی پیش رویم پیش از آنکه بنوشمش مرا نوشید و اسب های تابلوی نقاشی چهار نعل به سوی تو تاختند روزی که آمدی طوفان شد و پیکانی آتشین در نقطه ای از جهان فرود آمد پیکانی که کودکان کلوچه ای عسلی اش پنداشتند زنان دستبندی از...
-
جان بر لب آمد و تو علی جان نیامدی
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 00:26
آمد شب و تو ای مه تابان نیامدی جان بر لب آمد و تو علی جان نیامدی مرغان به آشیانه زصحرا پریده اند اما تو ای هما به شبستان نیامدی می شد خزان قلب من از دیدنت بهار آخر چرا تو ای گل خندان نیامدی پاشیدم اشگ با مژه رُفتم گذرگهت ماندم به انتظار تو حیران نیامدی چشمم به راه بود که چون می رسی ز راه جان را کنم به پای تو قربان...
-
در کنار علقمه سروی زپا افتاده است
جمعه 9 آبانماه سال 1393 20:48
در کنار علقمه سروی زپا افتاده است یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است در فضای رزمگاه نینوا با شور و آه ناله جانسوز ادرک یا اخا افتاده است از نوای جانگذار ساقی لب تشنه گان لرزه بر اندام شاه نینوا افتاده است شه سوار اسب شد باسر بمیدان رویکرد تا ببیند جسم عباسش کجا افتاده است ناگهان از صدر زین افکند خود را بر زمین دید بسم...
-
مهر تو را به عالم امکان نمی دهم
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 07:53
مهر تو را به عالم امکان نمی دهم این گنج پر بهاست من ارزان نمی دهم گر انتخاب جنت و کویت به من دهند کوی تو را به جنت و رضوان نمی دهم نام تو را به نزد اجانب نمی برم چون اسم اعظم است به دیوان نمی دهم جان می دهم بشوق وصال تو یا حسین تا بر سرم قدم ننهی جان نمی دهم ای خاک کربلای تو مهر نماز من آن مهر را به ملک سلیمان نمی دهم...
-
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 07:46
حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را به خون نشانده دل دودمان آدم را غم تو موهبت کبریاست در دل من نمی دهم به سرور بهشت این غم را غبار ماتم تو آبرو بمن بخشید به عالمی ندهم این غبار ماتم را زمان به یاد عزایت محرم است حسین اگر چه شور دگر داده ای محرّم را اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آن دم را گدای دولت...
-
سفینة النجاة
دوشنبه 5 آبانماه سال 1393 09:24
-
شبان عاشق
سهشنبه 29 مهرماه سال 1393 22:47
من همان شبان ِ عاشقم سینه چاک و ساکت و غریب بی تکلّف و رها در خراب ِ دشتهای دور ساده و صبور یک سبد ستاره چیده ام برای تو یک سبد ستاره کوزه ای پُر آب دسته ای گل از نگاه ِ آفتاب یک رَدا برای شانه های مهربان تو! در شبان ِ سرد چارُقی برای گامهای پُر توان ِ تو در هجوم درد... من همان بلال ِ الکنم ، در تلفظ ِ تو ناتوان وای...