گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

سرنوشت من

تو آهویی بودی که زیبایی‌ات
بوق ماشین‌ها را لال کرده بود
و موهای سفیدم،
سیاه می‌شدند یک به یک به ریتم قدم‌هایت...

پیش می‌آمدی
شبیه رقصنده‌های اسپانیایی که مغرور می‌رقصند
و کِش می‌آمد خیابان
زیر گام‌های تو...

چه‌قدر شبیه عکس آن دختر بودی
در آگهی تبلیغاتی بوردای خاله‌ام
که به چهارده‌ساله‌گی دزدانه ورقش می‌زدم
در زیرزمین نم‌ناک خانه‌ی مادربزرگ.

چه‌قدر شبیه خواب‌های من بودی
در پشت‌بام تابستان‌هایی
که به هفت‌سنگ و گرگم به هوا می‌گذشتند...

گفتم: "سلام" 

و می‌دانستم
سرنوشت من دگرگون شده است!

 
"یغما گلرویی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد