گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

دل سنگ تو

به نسیمی همه ی راه به هم می‌ریزد

کِی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد؟

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است

گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

به نسیمی همه ی راه به هم می‌ریزد

کِی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد؟

    "فاضل نظری"


نظرات 1 + ارسال نظر
مائده سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ق.ظ http://puresky.mihanblog.com

همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست

دلبسته ی اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
"انسان" فراوان است اما "آدمی" نیست

آن قله قافی که می گویند، عشق است
جایی که تا امروز بر آن پرچمی نیست

فاضل نظری - ضد

سلام دوست گرانقدرم.ممنونم از ارسال این سروده زیبا. از آقای نظری.

غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد
مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا

برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا

نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا

اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

"فاضل نظری"
"ضد"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد