-
هـِـزار شب گــِـریـه
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 22:52
دیگَـــَر هـَــواى بــرگـردانت را نــَـدارم هـَــرجـاکِـه دلت مى خـــواهــد بُـــرو فـقــط آرزو مـى کــُنــم وَقتــى دُوبــاره هـَواى ِ مـن بــه ســـَرت زد آنقــَدر آسمـان ِ دلت بگــیرد کــِه .... بــا هـِـزار شب گــِـریـه آرام نگـــیرى...!
-
نمی آیند که بمانند
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1391 22:34
بعضی ها نمی آیند که بمانند می آیند تا یاد بدهند در آینده اشتباه نکنیم...
-
خـــــــــــدا یا
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 23:01
خـــــــــــدا تنها روزنه ی امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود تنها کسی است که با دهان بسته میشود صدایش کرد .. باپای شکسته میشود سراغش رفت ... تنها خریداریست که اجناس شکسته رابهتر بر میدارد ... تنها کسی است که وقتـــــــــــی همه رفتند میماند ... وقتی همه پشت کردند آغوشش را باز میکند ... وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت...
-
اوج رفاقت
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:37
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت با صدایش آشنایم کرد و رفت نوبت اوج رفاقت که رسید ناگهان تنها رهایم کرد و رفت
-
حجم خیالم
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 22:20
این روزها بیشتر از همیشه دلتنگم می بینی تمام حجم خیالم از تو پر است ولی لحظه هایم چقدر خالی اند از با تو بودن...
-
بهم مدیونی
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 23:02
نه حس انتقام از تو رو دارم... نه حال عاشقی دوباره.... نه حوصله ی این زندگی رو... بهترین روزای عمرمو بهم مدیونی...
-
از لج تو. . از لج خودم . .
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 17:10
من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم ! از لج تو . . . از لج خودم . . . که حاضر نبودیم یک بار این ها را واقعی به هم بگوییم !
-
خیال تــــو
شنبه 30 دیماه سال 1391 22:16
بــــاز هـــــم خیال تــــو مــــرا “برداشــــت” کجــــا می بــــرد نمــــی دانــــم!
-
تو حسابدار...
جمعه 29 دیماه سال 1391 12:29
تو حسابدار،سرت تو حساب و کتاب منم ساده مثل چهار عمل اصلی ساده بودم که زود حل شدم بیچاره مسئله بعدی!!!!! "محسن کاجاوی"
-
بی شباهت به آدم...
جمعه 29 دیماه سال 1391 11:42
بدون اینکه بدانی به یک نقطه خیره میشوی خوردن غذا که دیگر هیچ بی زمان بی مفهوم بدون هیچ طعمی مثل خودت سردو بی مزه لباسهایت هرروز گشاد تر از دیروز مو هات ژولیده که با هیچ شانه ای براست نمی آیند صورتت به یکباره ره صد ساله میرود مخت هنگ کرده با تعدادی آی سی ها سوخته هیچ چیز در ذهنت جای نمی گیرد شبها خاطراتت را مرور میکنی...
-
روبرویم بایست وبگو...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 16:20
مــ ــ ــ ـن ایمـــا و اشـاره نمی دانــم ..! بایــد تمــام قــد روبرویــ ـَم بایستــی و بگویــی ... ... دوستتــــــ دارم !
-
هرگز از هیچ نهراسیده ام
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 16:02
میدانی هرگز از هیچ نهراسیده ام ثابت واستوار حتی مرگ را به سخره گرفته ام نمی دانی؟ میدانم که میدانی اما آنچه نمیدانی این است که آغوشت به من آرامشی میدهد که دلهره وترس را برایم دل انگیز میکند... "محسن کاجاوی"
-
برای سلامتی تو
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 22:06
دلم جز به لبخندت قلبم جز به برق نگاهت رضا ندارد ... آه ای خاطرات شبهای تنهایی من در ذهنم جز آرامشت نمی گنجد هر سحر دعاهایم برای سلامتی توست . "محسن کاجاوی" '
-
لحظه دیدار
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 21:45
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام ،مستم باز میلرزد، دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های "مخراشی به غفلت گونه ام را. تیغ" های "مپریشی صفای زلفکم را .باد" آبرویم را نریزی ، دل ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است
-
چرا صدایم کردی
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 21:31
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش ستاره ها تسکینم چرا صدایم کردی چرا ؟ سراسیمه و مشتاق سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی نشان به آن نشان که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت و عصر عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل وجگر حسین پناهی
-
خدایا کمی عشق ببار
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 21:28
دعای باران چرا؟! دعای عشق بخوان این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین خدایا ... کمی عشق ببار
-
عشقم جوان است
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 21:23
پیر اگر باشم چه غم ، عشقم جوان است ای پری وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری هر چه عاشق پیر تر عشقش جوانتر ای عجب دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است ای پری پیل مــاه و سال را پهلو نمی کردم تهی با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری من حریفی کهنه ام درسم روان است ای پری یاد ایامی که دل ها بود لبریز امید آن اوان هم عمر بود...
-
این بود زندگی....(حسین پناهی)
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 21:02
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی.... حسین پناهی
-
دلم عقل ندارد
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 20:53
خودم فراموشت کرده ام ... اما ... دل ـــ ♥ ـــم ! گاهی سراغت را میگیرد دل است دیگر عقل که ندارد ...
-
چقدر زود دیر میشود
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 17:03
و ناگهان . . . چه زود دیر میشود حرفهای ما هنوز ناتمام .... تا نگاه میکنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه با خبر شوی لحظهی عزیمت تو ناگزیر می شود آی ..... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر میشود! قیصر امین پور
-
دل روح نازکه
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:35
یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.. یه...
-
کلیک راست
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:03
این روز ها در خودم به دنبال کلیک راست میگردم...!! تا از خودم copy بگیرم و کنار خودم paste کنم...!! شاید از این تنهایــــــی خلاص شوم...!!
-
میشکند دلم را
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 15:57
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم هرکس که می آیدمسافر است میشکند هم نمازش را هم دلم را
-
دستهایت
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 15:32
کسی دستهایت را نمیگیرد در جیبت بگذار..شاید خاطره ای ته جیب مانده باشد که هنوز گرم است........!!!!!
-
یادم باشد
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 15:18
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را که تنها دل من ؛ دل نیست...
-
دلتنگی من
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 23:28
بدترین شکل دلتنگی... آن است که در کنار او باشی وبدانی که هرگز به او نخواهی رسید!!!
-
تمنای دستان تـــــــــــو
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 16:26
هزاران دست به سویم دراز شود !!! پــــــــس خواهم زد تنــــــــــها تمنای دستان تـــــــــــو را دارم ...
-
با نقطه چین ها خودمو آروم میکنم
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:27
گاهی اوقات میشه از روی دلتنگی میخوام باهات صحبت کنم یا برات بنویسم اما یه چ یزی ی ا یه حس خاصی مانع ام میشه. شاید هنوز با هم راحت نیستیم. هنوز به یه درک متقابل ن رسیدیم. شاید هنوز تو دنیای بچگی هامون سیر میکنیم نمیدونم. فقط میدونم اینجور مواقع حرفا مو تو نقطه چین میگم مثل الان که میخوام بهت...
-
گویا خودم را خواب دیدم
شنبه 23 دیماه سال 1391 14:07
خوابی که دیشب دیدم با حال وهوای شعر قیصر امین پور همخوانی داشت برای همین این شعر رو برای شما هم میزارم که خیلی دلنشینه... دیشب دوباره گویا خودم را خواب دیدم : در آسمان پر می کشیدم و لا به لای ابرها پرواز میکردم و صبح چون از جا پریدم در رختخوابم یک مشت پر دیدم یک مشت پر ، گرم و پراکنده پایین بالش در رختخواب من نفس می...
-
هشتمین دردانه زهرا(س)
شنبه 23 دیماه سال 1391 11:18
شهادت هشمین گوهر ولایت امام مهربانیها آقا علی بن موسی الرضا(ع) را بر همه شیعان تسلیت عرض میکنم. زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟ بی پناهم ، خسته ام ، تنها ، به دادم می رسی؟ گر چه آهو نیستم اما پر از دلتنگیم... ضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا(س) به دادم می رسی؟