گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

کافی ست بیاستی

صدای قلب نیست

صدای پای توست

که شبها در سینه ام می دوی

کافی ست خسته شوی

کافی ست بیاستی!

 

  "گروس عبدالمکیان"

تو، معنی غزل ناب را نمی فهمی

تو، معنی غزل ناب را ، نمی فهمی
بهای گوهر نایاب را نمی فهمی

نماز عشق نخواندی به طاق ابرویی
حریم حرمت محراب را نمی فهمی

نگاه گرم ندیدی به خلوت مستی
تپیدن دل بیتاب را نمی فهمی

نبوده ای به بلندای شام غم بیدار
نیاز دیده ی بیخواب را نمی فهمی

میان حلقه ی یاران، نبوده ای تنها!
سکوت مهلک گرداب را نمی فهمی

به کام موج حوادث نمانده ای حیران
غریو غرقه غرقاب را نمیفهمی

به هم نریخته بنیان زندگانی تو
لهیب سرکش سیلاب را نمی فهمی

پی سراب نرفتی به نیمروز تموز
عجب نباشد اگر آب را نمی فهمی

مزن به تار دلم زخم طعنه، جاییکه،
زبان زخمه مضراب را نمی فهمی!

بخوان، بخوان غزل ناب شعله را، گرچه
 تو، معنی غزل ناب را نمی فهمی 

همان یک بوسه

قد کشیده ای
تا ناکجایی که سر در نمی آوری
از کجا بودن من
دوست داشتنت را از سر راه نیاورده بودم
که حالا بگذارم
زیر قدم های کشیده ات
لگدمال شود
باید دوست داشتنت را بغل بگیرم و
بگذارم ات و
بگذرم
همان دو سه تا باران
همان یک بوسه
همین که شاعر شده ام حالا
عمری را کفایت می کند.

            "مهدیه لطیفی"

صدای تو

آرزویم مردن در صدای تو بود
یا رفتن با صدایت
یا خاموش شدن در صدایت
صدای تو چون باد گذشت
و من به دامن تاریکی
آویخته ام

   "بیژن جلالی"

پر از خیال های عاشقانه

محبوب من!
در من باغی گسترده است
پر از خیال های عاشقانه ای
که دست تو می کارد
و در نسیم چشمانت
رؤیاها را گل می دهند
در من ...
ازدحام گنجشک هائی ست
که شاخه های عطر تو را
از نفس های دلم می چینند
و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری
تو را آشیانه می کنند
و من
از نجوای دستانت
"عاشقانه" می چینم!

        "پرویز صادقی"

پدر نگفت چه رازی است

به نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه ی عطرِ غزل درش باز است
جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
هزار پند پدر به گوشم فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان برانداز است
پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ِ ناخوش آواز است
به بام شاه و گدا مثل ابر میبارد
چقدر عشق،شریف است و دست و دل باز است
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است

  " سعید بیابانکی"

مرز چشمان تو

کمی با من بنشین 

 تا در آن نقشه جغرافیایی عشق تجدید نظر کنیم 

 بنشینیم تا ببینیم 

 تا کجا ها مرز چشمان توست 

 تا کجاها مرز غم های من 

 کمی با من بنشین 

 تا بر سر شیوه ای از عشق 

 به توافق برسیم... 

 

    "نزار قبانی"

پیله‌ای از شعر می‌بافم

برای مجله شعر نمی‌نویسم
در شبِ شعرها شرکت نمی‌کنم،
به نگاهِ منتقدها اهمیت نمی‌دهم

پیله‌ای از شعر می‌بافم به دورِ خود
بی‌آرزوی پروانه شدن
و در سلول خود ساخته می‌میرم
به آن امید ‌که ابریشمش
شالی شود

بر شانه‌های تو!

 

          یغما گلرویی

دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل

چقدر این دوست‌داشتن‌های بی‌دلیل
خوب است...
مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد ....
که هی اتفاقا آرام و شمرده
شمرده
می‌بارد....
  
    "سید علی صالحی"

به خاطر مردم

به خاطر مردم است که می گویم

گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار

دنیا دارد

از شعرهای عاشقانه تهی می شود

و مردم نمی دانند

چگونه می شود بی هیچ واژه ای

کسی را که این همه دور است

این همه دوست داشت ...

 

         "لیلا کردبچه"