گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

غربت من

 

غربت من
شده نبودن تو.
همه چیز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من.
یادت نرود مال منی!
این رنگ‌های نو به نو
این جنگ‌های ویرانگر
این سنگ‌های مرگ و زندگی
همه
حواس آدم را پرت می‌کنند
از اسب.
می‌ترسم
نگاهت
حواس مرا پرت کند
می‌ترسم
یادم برود مال منی
در آغوشت بگویم
کی می‌آیی؟
بپرسی
کجا؟
و من بگویم با اسب.
 

   (عباس معروفی )

دلاویزترین حرف جهان

 

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !

                                      

                                                    (فریدون مشیری)

این جایم

 

این جایم

بر تلی از خاکستر

پا بر تیغ می کشم

و به فریب هر صدای دور

دستمال سرخ دلم را تکان می دهم.

 

          (حسین پناهی)

تویی راز بودن

 

من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور و دراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رویای نا دیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر
تو یک خانه در کوچه زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی 

دست‌هات

دست هات 

 را
که باز کنی ،
به هیچ جا بند نیستم،
سقوط می‌کنم.


(عباس معروفی)

دست خودم نیست

 

،
باید بیایم
تا در توفان
تن من قایقت باشد .
یا نه! بادبانت.
و تمام رگ‌هایم
رشته‌های سیمی باشند
تا جریان برق بگذرد از آنها
و چراغ اتاقت را
روشن نگه دارد ؛
مثل نفس‌های تو
که مرا
زنده نگه داشته‌اند …
        

     (سیما یاری)

فریب نگاه تو

 

بیا باز فریب بخوریم
تو فریب حرف های مرا و
من فریب نگاه تو را ...
مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد
که تو از من چشم برداری و
...من نگویم
که دوستت دارم

 

    "شهاب مقربین"