گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

تو، معنی غزل ناب را نمی فهمی

تو، معنی غزل ناب را ، نمی فهمی
بهای گوهر نایاب را نمی فهمی

نماز عشق نخواندی به طاق ابرویی
حریم حرمت محراب را نمی فهمی

نگاه گرم ندیدی به خلوت مستی
تپیدن دل بیتاب را نمی فهمی

نبوده ای به بلندای شام غم بیدار
نیاز دیده ی بیخواب را نمی فهمی

میان حلقه ی یاران، نبوده ای تنها!
سکوت مهلک گرداب را نمی فهمی

به کام موج حوادث نمانده ای حیران
غریو غرقه غرقاب را نمیفهمی

به هم نریخته بنیان زندگانی تو
لهیب سرکش سیلاب را نمی فهمی

پی سراب نرفتی به نیمروز تموز
عجب نباشد اگر آب را نمی فهمی

مزن به تار دلم زخم طعنه، جاییکه،
زبان زخمه مضراب را نمی فهمی!

بخوان، بخوان غزل ناب شعله را، گرچه
 تو، معنی غزل ناب را نمی فهمی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد