گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

خودت را به من برسان

کسی خبر دار نخواهدشد
تو خودت را به من برسان
برای گریز ازاین قصر محصور اسبی سیاه فراهم کرده ام
سربازان جهان را خوابانده ام
وتمام مردان جهان را زنی داده ام
تا بگریزیم
خودت را به من برسان
آشیانه ای ندارم
تنها ماه را آب وجارو کرده ام
ستاره ها را مرتب نشانده ام در آسمان
کمی آب و نان گذاشته ام کنار
تا تو آسوده باشی
خودت را به من برسان

     "نزار قبانی "
مترجم : بابک شاکر 

مشکل من

                                                                                                          

اگر تو نبودی نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم
هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد
و لاجرم مرا با خود به اوج میبرد
سرنگون میسازد ، میخنداند و میگریاند
ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی
تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم
و مشکل من اینروزها ، همین است

   "نزار قبانی"

چیزی که عذابم می دهد

چیزی که در دوست داشتنت
بیش تر عذابم می دهد
این است که گر چه می خواهم
اما طاقت بیش تر دوست داشتنت را ندارم
و آن چه در حواس پنج گانه ام
به ستوهم می آورد
این است که آن ها پنج تا هستند ، نه بیش تر

زنی استثنائی چون تو را
احساساتی استثنائی باید
که بدو تقدیم کرد
و اشتیاقی استثنائی
و اشک هایی استثنائی
زنی چون تو استثنائی را کتاب هایی باید
که ویژه او نوشته شده باشند
و اندوهی ویژه
و مرگی که تنها مخصوص و به خاطر او باشد
تو زنی هستی متکثر
در حالی که زبان یکی است
چه می توانم کرد
تا با زبانم آشتی کنم

متاسفانه
نمی توانم ثانیه ها را درآمیزم
و آن ها در هیات انگشتریی به انگشتانت تقدیم کنم
سال در سیطره ماه ها
و ماه ها در سیطره هفته ها
و هفته ها در سیطره روزهایشان هستند
و روزهای من محکوم به گذر شب و روز
در چشمان بنفشه ای تو

آن چه در واژه های زبان آزارم می دهد
آن است که تو را بسنده نیستند
تو زنی دشواری
زنی نانوشتنی
واژه های من بر فراز ارتفاعات تو
چونان اسب له له می زنند
با تو مشکلی نیست
همه مشکل من با الفباست
با بیست و هشت حرف
که توان پوشش گامی از آن همه مسافت زنانگی تو را ندارند

شاید تو به همین خرسند باشی
که تو را چونان شاهدخت های قصه های کودکان
یا چون فرشتگان سقف معابد ترسیم کرده ام
اما این مرا قانع نمی کند
زیرا می توانستم بهتر از اینت به تصویر بکشم

شاید تو مثل دیگر زنان
به هر شعر عاشقانه ای که برایت گفته باشند
خرسند باشی
اما خرسندی تو مرا قانع نمی کند
صدها واژه به دیدارم می شتابند
اما آن ها را نمی پذیرم
صدها شعر
ساعت ها در اتاق انتظارم می نشینند
اما عذر آن ها را می خواهم
چون فقط در جست و جوی شعری
برای زنی از زنان نیستم
من به دنبال "شعر تو" می گردم

کوشیدم چشمانت را شعری کنم
اما به چیزی دست نیافتم

همه نوشته های پیش از تو هیچ اند
و همه نوشته های پس از تو هیچ
من به دنبال سخنی هستم که بی هیچ سخنی
تو را بیان کند
یا شعری که فاصله میان شیهه دستم و آواز کبوتر را بپیماید

   "نزار قبانی"

وقتی عاشقم

وقتی عاشقم
حس می کنم سلطان زمانم
و مالک زمین و هر چه در آن است
سوار بر اسبم به سوی خورشید می رانم

وقتی عاشقم
نور سیالی می شوم
پنهان از نظر ها
و شعر ها در دفتر شعرم
کشتزارهای خشخاش و گل ابریشم می شوند

وقتی عاشقم
آب از انگشتانم فوران می کند
و سبزه بر زبانم می روید
وقتی عاشقم
زمانی می شوم خارج ازهر زمان

وقتی بر زنی عاشقم
درختان پابرهنه
به سویم می دوند

   "نزار قبانی "
مترجم : فرشته وزیری نسب

پرستوى دمشقى‏

حروف نام تو، فرش ایرانى است

چشمانت، دو پرستوى دمشقى‏

که در فاصله دو دیوار مى‏پرند

قلب من کبوترى است‏

که بر فراز دریاى دستهاى تو

پرواز مى‏کند

و در سایه دیوار

آرام مى‏گیرد.


  "نزار قبانی"

برای بار هزارم

برای بار هزارم می گویم که دوستت دارم

چگونه می خواهی شرح دهم چیزی را که شرح دادنی نیست؟

چگونه می خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی ست...

هر روز زیباتر می شود و بزرگتر

بگذار به تمام زبان هایی که می دانی و نمی دانی بگویم.

تو را دوست دارم

بگذار لغت نامه را زیر و رو کنم

تا واژه ای بیابم هم اندازه ی اشتیاقم به تو

و واژه هایی که سطح سینه هایت را بپوشاند

با آب،علف،یاسمن

بگذار به تو فکر کنم

و دلتنگت باشم

به خاطر تو گریه کنم و بخندم

و فاصله وهم و یقین را بردارم


     "نزار قبانی"


ای که چون زمستانی

ای که چون زمستانی

و من دوست دارمت

دستت را از من مگیر

برای بالا پوش پشمین‌ات

از بازی‌های کودکانه‌ام مترس.

همیشه آرزو داشته‌ام

روی برف، شعر بنویسم

روی برف، عاشق شوم

و دریابم که عاشق

چگونه با آتش ِ برف می‌سوزد! 

 

   "نزار قبانی"

فکر می کنی پنهانی

چگونه فکر می کنی پنهانی
و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم ،
از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی
عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام ،
می فهمند که زیر سر تو بوده است ...

 

    "نزار قبانی"

نامه های من به تو

نامه های من به تو
برتر از خود مایند!
چرا که نور
برتر از فانوس است
شعر
برتر از کتاب
و بوسه برتر از لب هاست
برتر از خود مایند
این نامه ها
اسنادی هستند که دیگران
زیبایی تو و عشق مرا
در آنها خواهند یافت!

   "نزار قبانی "

موهایت دفتر خاطرات ماست

هر چه موهایت بلندتر عمر من بلندتر است
گیسوان آشفته روی شانه هایت
تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست
که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم 

 می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟
چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر درآن نقش بسته است
موهایت دفتر خاطرات ماست
پس نگذار کسی آن را بدزدد    

    "نزار قبانی"