گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

برای بار هزارم

برای بار هزارم می گویم که دوستت دارم

چگونه می خواهی شرح دهم چیزی را که شرح دادنی نیست؟

چگونه می خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی ست...

هر روز زیباتر می شود و بزرگتر

بگذار به تمام زبان هایی که می دانی و نمی دانی بگویم.

تو را دوست دارم

بگذار لغت نامه را زیر و رو کنم

تا واژه ای بیابم هم اندازه ی اشتیاقم به تو

و واژه هایی که سطح سینه هایت را بپوشاند

با آب،علف،یاسمن

بگذار به تو فکر کنم

و دلتنگت باشم

به خاطر تو گریه کنم و بخندم

و فاصله وهم و یقین را بردارم


     "نزار قبانی"


نظرات 2 + ارسال نظر
مائده سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ب.ظ http://puresky.mihanblog.com

سلام. ممنون از اشعار زیباتون. همشون روح دارن...

خداروشکر که بخش نظرات دوباره فعال شد.
موزیک متن فوق العاده زیبایی دارین.

این اثر زیبای سهراب تقدیم شما...

سوره تماشا
به تماشا سوگند و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است
حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید، به رفتار شما می تابد
و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی ست
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند
پی گوهر باشید
لحظه هارا به چراگاه رسالت ببرید
و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ
به طنین گل سرخ پشت پرچین سخن های درشت
و به آنان گفتم: هرکه در حافظه ی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آن که نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره ی پنجره ها را با «آه»
زیر بیدی بودیم. برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم. گفتم:
چشم را باز کنید آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدم که به هم میگفتند: سحر میداند،سحر!
سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند
باد رانازل کردیم ... تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پرداوودی بود ، چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سرشاخه ی هوش.
جیبشان را پرعادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفرآیینه ها آشفتیم.

سلام.شما همیشه با ارسال اشعاری زیبا منو غافلگیر میکنید.
مانا باشید وسبز.

تو ماه را
بیشتر از همه دوست می‌داشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می‌آورد
می‌خواهم فراموش‌ات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره‌ها پاک نمی‌شود!

"رسول یونان"

مهسا22 شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام خیلی قشنگ بود

سلام دوست عزیز.ممنونم از حضورتون.

بوی شکوفه‌های گیلاس
انبه‌های طلایی
خاک باران خورده
و بوی تن تو
با این‌ها می‌توان چهارفصل زندگی کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد