با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جسته ام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را
از یاد می برد
بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود
"محمد شمس لنگرودی"
با شبی که در چشمهایت در گذر است
مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش
چرا که من حقیقت هستی را
در حضور تو جسته ام
و در کنار تو صبحی است
که رنج شبان را
از یاد می برد
بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم
تا پریشانی دوشینم
از یاد برده شود
"محمد شمس لنگرودی"
بی تابانه در انتظار توام
غریقی خاموش
در کولاک زمستان
فانوس های دور سوسو می زنند
بی آن که مرا ببینند
آوازهای دور به گوش می رسند
بی آن که مرا بشنوند.
من نه غزالی زخم خورده ام
نه ماهی تنگی گم کرده راه
نهنگی توفان زادم
که ساحل بر من تنگ است
آن جا که تو خفته یی
شنزاری داغ
که قلب من است
"محمد شمس لنگرودی "
باران شبانه را دوست دارم
نیمه های شب
چراغ روشن پارک ها
و ماشینی که دور می شود
به سرعت زندگی.
"محمد شمس لنگرودی"
الفبا برای سخن گفتن نیست ،
برای نوشتن نام توست
اعداد ؛ پیش از تولّد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دست های من
برای جستجوی تو پیدا شدند
دهانم کشفِ دهانِ توست. ای کاشفِ آتش
در آسمان دلم توده برفی ست
که به خنده های تو دل بسته است.
"محمد شمس لنگرودی"
حکایتِ بارانِ بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم ...
شوریده وار و پریشان باریدن
بر خزه ها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب ٬ بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم ...
" محمد شمس لنگرودی"
و خلوتش
بهشتی است
که خداوندانش به تسلیم سر فرود آوردهاند
در عظمتی
که خلأش
رمز زیستن است و تنفس
خانهاش
طراوتی دارد
از عشق و آفتاب و سعادت
و آغوشش جزیره تابناکی است
که رویاهای زمستانیام در آن جا میگیرند
...
بر آنم
چون شرم
بر گونهاش جا گیرم
تا شاید مگر
با شبنم رخسارش
فرشتگان را دیداری کرده باشم
"شمس لنگرودی"
می خواستم ترانه ای باشم
که بچه های دبستانی از بر کنند
دریا که می شنود
توفان اش را پشت اش پنهان کند
و برگ های علف
نت های به هم خوردن شان را
از روی صدای من بنویسند .
می خواستم ترانه ای باشم
که چشمه زمزمه ام کند
آبشار با سنج و دهل بخواند .
اما ترانه ای غمگینم
و دریا ،
غروب بچه هایش را جمع می کند
که صدایم را نشنوند .
نت هایم را تمام نکرده
چرا رهایم کردی ؟؟؟
"محمد شمس لنگرودی"
خوابی شیرین
که در انتظار تعبیرش نبودی،
بارانی
که دانه دانه تمیز میشود
و روی گونهی من مینشیند،
کاسهیی از صدف که فرشتگانش پاک کردهاند
تا از لبخندت پر شود.
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بیامان میباری
میباری
و تسکینم میدهی.
(شمس لنگرودی )