گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

ترانه ای غمگینم

می خواستم ترانه ای باشم

که بچه های دبستانی از بر کنند

دریا که می شنود

توفان اش را پشت اش پنهان کند

و برگ های علف

نت های به هم خوردن شان را

از روی صدای من بنویسند .

می خواستم ترانه ای باشم

که چشمه زمزمه ام کند

آبشار با سنج و دهل بخواند .

اما ترانه ای غمگینم

و دریا ،
غروب بچه هایش را جمع می کند 

که صدایم را نشنوند .

نت هایم را تمام نکرده

چرا رهایم کردی ؟؟؟

 

           "محمد شمس لنگرودی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد