غمگین مشو عزیزدلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
"شمس لنگرودی"
خوابی شیرین که در انتظار تعبیرش نبودی،
بارانی که دانه دانه تمیز میشود
و روی گونهی من مینشیند،
کاسهیی از صدف که فرشتگانش پاک کردهاند
تا از لبخندت پر شود.
این جایی تو
در آتش دستهای من
و تشنه و بیامان میباری
میباری
و تسکینم میدهی.
"شمس لنگرودی"
دلم به بوی تو آغشته است
سپیده دمان
کلمات سرگردان برمی خیزند
و خواب آلوده دهان مرا می جویند
تا از تو سخن بگویم .
کجای جهان رفته ای ؟
نشان قدمهایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است .
باز نمی گردی ، می دانم
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد .
"شمس لنگرودی"
در کفمان کلیدی است
که قفلش را
گم کردیم.
آبی در هواست
که مَشربهیی نداریم.
کلماتی
که مدادی نداریم.
آوازی
که دهانی نداریم.
ساعتی
بی عقربه.
دستی
و تنی نداریم.
آیا زمان
به انتظار کسی خواهد ماند
با سوزنبانی که در جوانی خود مرده است.
"محمد شمس لنگرودی"
آتش باشی
برای تو هیزم میشوم
دریا بروی ؛ پارو
تو همیشه درست پنداشتهای
دل من
شبیه تکه سنگی است
که میخواهم
تو با همه خستگیهایت
یک لحظه به من تکیه کنی
"محمد شمس لنگرودی"
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند
"شمس لنگرودی"
بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند:
بهار ، بهار
شاخه های درختم
من به آمدنت معتادم .
"محمد شمس لنگرودی"
هدیه ام از تولد
گریه بود
خندیدن را تو به من آموختی
سنگ بوده ام
تو کوهم کردی
برف بوده ام
تو آبم کردی
آب می شدم
تو خانه دریا را نشانم دادی
می دانستم گریه چیست
خندیدن را
تو به من هدیه کردی .
"محمد شمس لنگرودی"