گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

مثل هوا کنار توام

غمگین مشو عزیزدلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.

  "شمس لنگرودی"

این جایی تو

خوابی شیرین که در انتظار تعبیرش نبودی،
بارانی که دانه دانه تمیز می‌شود
و روی گونه‌ی من می‌نشیند،
کاسه‌یی از صدف که فرشتگانش پاک کرده‌اند
تا از لبخندت پر شود.
این جایی تو
در آتش دست‌های من
و تشنه و بی‌امان می‌باری
می‌باری
و تسکینم می‌دهی.

    "شمس لنگرودی"

باز نمی گردی ، می دانم

دلم به بوی تو آغشته است
سپیده دمان
کلمات سرگردان برمی خیزند
و خواب آلوده دهان مرا می جویند
تا از تو سخن بگویم .

کجای جهان رفته ای ؟
نشان قدمهایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است .

باز نمی گردی ، می دانم
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد .

  "شمس لنگرودی"

در کف‌مان کلیدی است

در کف‌مان کلیدی است
که قفلش را
گم کردیم.
آبی در هواست
که مَشربه‌یی نداریم.
کلماتی
که مدادی نداریم.
آوازی
که دهانی نداریم.
ساعتی
بی عقربه.
دستی
و تنی نداریم.
آیا زمان
به انتظار کسی خواهد ماند
با سوزنبانی که در جوانی خود مرده است.

   "محمد شمس لنگرودی"

دل من

آتش باشی
برای تو هیزم می‌شوم
دریا بروی ؛ پارو
تو همیشه درست پنداشته‌ای
 دل من
شبیه تکه سنگی است
که می‌خواهم
تو با همه خستگی‌هایت
یک لحظه به من تکیه کنی 
 

          "محمد شمس لنگرودی"




 

در انتظار توام

در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای
خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار جهنم‌اند

   "شمس لنگرودی"

من به آمدنت معتادم

بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند:
بهار  ، بهار
شاخه های درختم
من به آمدنت معتادم .
 

"محمد شمس لنگرودی"

دست های تو

دست های تو

تصمیم بود

باید می گرفتم

و دور می شدم.

 "شمس لنگرودی"

هدیه ام از تولد

هدیه ام از تولد

گریه بود

خندیدن را تو به من آموختی

سنگ بوده ام

تو کوهم کردی

برف بوده ام

تو آبم کردی

آب می شدم

تو خانه دریا را نشانم دادی

می دانستم گریه چیست

خندیدن را

تو به من هدیه کردی .

 

  "محمد شمس لنگرودی"

عطر تو

سر می روم از خویش
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند. 

"شمس لنگرودی"