گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

به انتظار تو

 بر نمی گردند شعرها
 به خانه نمی روند
 تا برگردی
 و دست تکان دهی .
 روبان های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می لرزند
 روبان های سفید ، پیچیده بر گل سرخ های بی تاب را ببین !
 بر نمی گردند شعرها
 پراکنده نمی شوند
 به انتظار تو در باران ایستاده اند
 و به لبخندی ، به تکان دستی ، دلخوشند !

       (شمس لنگرودی)

چه بود بیداری

 

بیرون در، تو منتظرم بوده باشی
و بی آنکه کسی بفهمد
جای بیداری و خواب را
به رسم خودمان درآریم
چه بود بیداری
که زندگی اش نام کرده بودند.
(شمس لنگرودی )

آرام باش عزیز من

 

آرام باش عزیز من 

آرام باش 

حکایت دریاست زندگی 

گاهی درخشش آفتاب 

برق وبوی نمک 

ترشح شادمانی 

گاهی هم فرو می رویم 

چشم های مان را می بندیم 

همه جا تاریکی است 

 

آرام باش عزیز من 

آرام باش 

دوباره سر از آب بیرون می آوریم 

وتلالو آفتاب را می بینیم 

زیر بوته ای از برف 

این دفعه 

درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود 

 

                "شمس لنگرودی"