گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

نمی‌توانم پنهان کنم

نمی‌توانم سانسور کنم
پروانه‌ای را که در خون ام شنا می‌کند
نمی‌توانم ممنوع کنم
سایبانِ یاسمنی را که از شانه‌هام می‌رود بالا
نمی‌توانم پنهان کنم
عاشقانه‌ای را زیرِ پیراهن‌ام
که نهفتن اش
یعنی انفجارِ من
پس چگونه در میدان‌های شهر
فریاد بر نیاورم:
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
پس چگونه می‌توانم خورشید را
در گنجه‌ها نگه دارم
پس چگونه با تو در پارک قدم بزنم
و ماهواره‌ها
عشقمان را مخابره نکنند


      "نزار قبانی"

پادشاه فصل‌ها ، پاییز

 

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی‌برگی ، روز و شب تنهاست ،
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید ،
بافته بس شعله ی زر تارِ پودش باد
گو بروید ، یا نروید ،
هرچه در هرجا که خواهد ، یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان ؛
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی‌تابد ،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید ،
اغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی‌برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها ، پاییز

 

   "مهدی اخوان ثالث"


ما را می گردند

ما را می گردند
می گویند همراه خود چه دارید؟
ما فقط رویاهایمان را با خود اورده ایم...
پنهان نمی کنیم
چمدان های ما سنگین است
اما فقط
رویاهایمان را با خود اورده ایم... 
 

" سید علی صالحی"

شرمنده توام

این ابرها را

من در قاب پنچره نگذاشته ام

که بردارم.

اگر آفتاب نمی تابد

تقصیر من نیست

با این همه شرمنده توام

خانه ام

در مرز خواب و بیداری ست

زیر پلک کابوس ها

مرا ببخش اگر دوستت دارم

و کاری از دستم بر نمی آید.

 

"رسول یونان"

خبر نداری

عادت کرده‌ام فاصله‌ها را با ثانیه‌ها اندازه بگیرم .

گاهی هوای دلخوشی‌ چه سنگین می شود !

عادت کرده‌ام چشمانم را به روی انتظار ببندم .

خبر نداری ،

آنقدر آبستن حادثه شده‌ام که هر آن می ترسم اتفاقی‌ بیفتد ،

بی‌ آنکه دستهایم در دستهای تو باشد .

می ترسم لحظه‌ای که از شوق تو مدهوش می شوم ،

هنوز بین نگاه ما چند ثانیه‌ای فاصله باشد .

تو جای من باشی‌ ، بار سنگین تحمل را کجا زمین می گذاری ؟

 

"نیکی فیروزکوهی"

نسل بوسه های ممنوع

ما ، نسل بوسه های ممنوع بودیم
عشق را میان لبهای هم ، پنهان کردیم
تا نمیرد
بعد از ما
شما ، نسل آزادی بوسه در خیابان خواهید بود
عشق را با لبهایتان فریاد بزنید
تا زندگی کند

"افشین یدالهی"

گفتی : هستم گفتم : نیستی

گفتـــــی دوستت دارم و رفتی
من حیرت کردم

از دور سایه هایی غریب می آمد از جنــــس دلتنگی
و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق

با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت
گفتم عشق را نمـــــی خواهم
ترسیدم و گــــــریختم
رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم
و این ها
پیش از قصه ی لبخند تو بود

جـــــای خلوتی بود
وسط نیستی
گفتی : هستم
نگریستم ، اما چیزی نبود
گفتم : نیستی
باز گفتی : هستم
بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه ، نیستـــــــی
این جا جز من کسی نیست

بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت
من داغ شدم
گُر گرفتم تا گیج شدم
بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم و گفتم :
هستی ، تو هستی
این من هستم که نیستم
گفتی : غلطی
و این هنوز
پیش از قصه ی دست های تو بود

     "مصطفی مستور"

شایعه ها زیباست

از حرف‌هایی که پشت سر من و تو
زده می شود
ناراحت نمی شوم
بلکه برعکس
تمام پنجره های خانه ام را
به روی این شایعه ها
باز می کنم
روی دستم برایشان
دانه ی گندم می ریزم
اجازه می دهم
روی دامنم بازی کنند
زیرا شایعه های عاشقی در کشورم
مثل گنجشگ‌ها زیباست
و من از کشتن گنجشکان بیزارم

     "سعاد الصباح"

طلوع من

خورشید برای من
ساعت هفت غروب طلوع می کند
آن هم از پشت میز یک کافه
یعنی وقتی تو را می بینم
روز من از حضور تو شروع می شود
شب من از غیبت تو
کاری کن
روزهایم بلند باشند
من از شب ها می ترسم

 "رسول یونان"

تو را بسیار دوست دارم

تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که شیوه عشق من
کهنه شده است
شریان های قلبم
کهنه شده است
آمدن نامه بر من به پیش تو
و بردن گل های زیبا به خانه ات
همه آیین هایی کهنه شده  است

تو را بسیار دوست دارم
و رویای من این است که مرا
در پیراهنی نو مبهوت کنی
و با عطری تازه ، دیدگاهی تازه
و رویای من این است
که بارانی از شط بلند پرسش ها
بر من بباری
و چون خوشه گندم از پارچه ناز بالش بشکفی
تو را بسیار دوست دارم
و می دانم که نمی دانی
و مسئله این است

     "نزار قبانی"