ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گفتـــــی دوستت دارم و رفتی
من حیرت کردم
از دور سایه هایی غریب می آمد از جنــــس دلتنگی
و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق
با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت
گفتم عشق را نمـــــی خواهم
ترسیدم و گــــــریختم
رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم
و این ها
پیش از قصه ی لبخند تو بود
جـــــای خلوتی بود
وسط نیستی
گفتی : هستم
نگریستم ، اما چیزی نبود
گفتم : نیستی
باز گفتی : هستم
بر خود لرزیدم و در دل گفتم نه ، نیستـــــــی
این جا جز من کسی نیست
بعد انگار گرمای تو در دلم ریخت
من داغ شدم
گُر گرفتم تا گیج شدم
بعد لبخند زدی و من تسلیم شدم و گفتم :
هستی ، تو هستی
این من هستم که نیستم
گفتی : غلطی
و این هنوز
پیش از قصه ی دست های تو بود
"مصطفی مستور"