گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

پادشاه فصل‌ها ، پاییز

 

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ؛ با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی‌برگی ، روز و شب تنهاست ،
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید ،
بافته بس شعله ی زر تارِ پودش باد
گو بروید ، یا نروید ،
هرچه در هرجا که خواهد ، یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان ؛
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی‌تابد ،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید ،
اغ بی‌برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردونسای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی‌برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها ، پاییز

 

   "مهدی اخوان ثالث"


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد