واپسین ژست گریه دار دلم را
در دورترین حدس کلیسای دلت
صلیب می کشم،
من ایستاده زیر چراغ سبز
من افتاده از تارَک زیبایی،
من ماه زده از قبیله ی ماه و ماهی
گریه های رعد زده ام را
رد نکن
بگذار،
گل های پیراهن شرقی ات
آبیاری شوند. "امان پویامک"
آرام باش عزیز من
آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب
برق وبوی نمک
ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم
چشم های مان را می بندیم
همه جا تاریکی است
آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
وتلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود
"شمس لنگرودی"
آرزو هایت بلند بود
دست های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
و به ماه فکر می کنی
"حافظ موسوی"
برفی که می بارید من بودم
تو را احاطه کردم
در برت گرفتم
گونه هایت را نوازش کردم
شانه هایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیش پای تو
بر من پا گذاشتی
کوبیده تر سخت تر محکم تر شدم
تابیدی به من
آب شدم
(شهاب مقربین)
باز کن پنجره را
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را
بگذار از زیور و آراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در آن شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن می بارد
باز کن پنجره را
(حمید مصدق)
و در میان آسمان ها درخشیدن آغاز خواهم کردتو می توانی با سلام ماه مرا پیدا کنیترانه ای خواهم شدو در میان قلب ها سرودن آغاز خواهم کردتو می توانی با شروع اشک مرا پیدا کنیغباری خواهم شدو با رقص باد در صحرا نمایش آغاز خواهم کردتو می توانی با لمس شن های داغ مرا پیدا کنیمن در همه جا خواهم بودهرگاه دلتنگ شدیاشکت را لمس کن، قلبت را دریابمرا خواهی یافت
دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیات
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟
"عباس معروفی"
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
و همچنان تنها می مانیم
هیچ چیز آسان تر از قلب نمی شکند
"ژان پل سارتر"
مرا با چیزی عوض کن
چیزی ارزشمند
چیزی گران
سوزنی شکسته
که بتوانی با آن خار پایت را درآوری
"حسین پناهی"