گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

"تو" را اینگونه دوست دارم

دوستت دارم بی آنکه بدانم چطور
کجا ، یا چه وقت ؟
چه آسان دوستت دارم
بی هیچ غرور یا دشواری
"تو" را اینگونه دوست دارم
چون طریقی دیگر برایش نمی دانم.
آن چنان به هم نزدیکیم که دست های تو بر گردنم
گوئی دست های من است
و آن طور در هم تنیده ایم که
وقتی چشمانت را می بندی
من به خواب می روم

"پابلونرودا"

وقتی تو هستی

آه رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز چون تاکی
تکیده بودم
آه ای عزیز ترین
وقتی تو هستی
همه چیز هست ، همه چیز
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا من باشم

"پابلو نرودا"

دست های تو

درود بر دست های تو باد
آنگاه که پر می کشند به سوی من
که سپیدی شان آوازم
و بوسه هاشان حیات من است

پاهایت رودی از تداوم
چونان رقاصه ای که با جاروبی می آویزد

امروز در رگ هایم
خون تو جاری است
جریانی لطیف
ساده
و ابدی

"پابلو نرودا"

بانوی من

تو را بانو نامیده‌ام.
بسیارند از تو بلندتر، بلندتر
بسیارند از تو زلال‌تر، زلال‌تر

اما بانو تویی

از خیابان که می‌گذری
نگاه کسی را به دنبال نمی‌کشانی
کسی تاج بلورینت را نمی‌بیند
کسی بر فرش سرخ ِ زیر پایت
نگاهی نمی‌افکند.
و زمانی که پدیدار می‌شوی
تمامی رودخانه‌ها به نغمه در‌می‌آیند
در تن من
زنگ‌ها آسمان را می‌لرزانند
تنها تو و من
تنها تو و من، عشق ِمن
به آن گوش می‌سپریم.

    "پابلو نرودا"

 

تو ، تکثیر دنیای من

مجال ستایش موهایت ندارم
باید برای تک تک آن نغمه ها سر دهم
دیگر عاشقان تو را به چشم دیگر می طلبند اما
تنها آرزوی من آرایش موهای توست

تو و من ، چون سنگِ مزار فرو می افتیم
و این گونه ، عشق نافرجام ما
چون هستی جاویدانِ خاک ، پایاست

دوست می دارم آن وجب خاکی که تو هستی
من که در مراتع سبز افلاک
ستاره ای ندارم ، این تکرار توست
تو ، تکثیر دنیای من

در چشمان درشت تو نوری است
که از سیارات مغلوب به من می تابد
بر پوست تو ، بغض راه هایی می تپد
هم مسیر شهاب و تندر باران
منحنی کمرت قرص مهتاب من شد
و خورشید ، حلاوت دهان ژرف تو
نور سوزان و عسل سایه ها
من در خفا ، میان سایه و روح دوستت دارم

   "پابلو نرودا "

من و تو و عشق

آغاز را با بوسه ای که طولانی ترین راه هاست
در می نوردیم
با بوسه ای
از من ، تا تو
ای عشق من
در آمیخته از ساقه ها تا ریشه هامان
در پیوند یکی نگاه
از اعماق تو
تا ژرفنای من
و این چنین
من و تو و عشق
هر سه با همیم
تا بتوانیم هر سه با هم باشیم
تا بتواند
فقط من
فقط تو
تنها عشق باشد
 
ما دردهایمان را حمل کردیم
چونان سنگی بیشمار
تا دلتای هم
و به گل نشستیم
چونان دو کشتی
به آغوش خلیجی خاموش
در فصلی که گل میخک شکوفه می داد در زمین
جدامان کردند
به واسطه ترن ها و ملت ها
به واسطه مرز ها
ولی انگار
دلتای "بوروا"
می دانست که ما چقدر همدیگر را دوست می داریم

         "پابلو نرودا "
 ترجمه : شاهکار بینش پژوه 

ای عشق بی‌قرار من

ما
من و تو
چونان حیاتی یگانه در برابر جهان ایستاده‌ایم.
ای شیرین من
ای عشق بی‌قرار من

ما
من و تو
اگرچه خواهیم مرد
اما شکوه عشق ما آن سوی تیرگی
در ژرفنای جاودانگی
ادامه خواهدمان داد

   "پابلو نرودا "

عشق من خوش آمدی

در حالی که درب را به روی روز می بندیم
عشق من
از میان تاریکی با من عبور کن
چشمانم را در آسمانت جای ده
و خونم را چونان رودخانه ای عظیم گسترده کن

خداحافظ ای روز بیرحم
که هر روز به خورجین گذشته درمی افتی
خداحافظ ای نگاه ها ، ای تلالو پرتقال ها
و سلام ای تاریکی
با توام ای دوست شبانگاهی من
عشق من خوش آمدی

نمی دانم
نمی دانم چه کسی زندگی می کند
چه کسی می میرد
چه کسی در خواب است و کدامین کس بیدار
تنها می دانم که قلب توست
تنها قلب توست که تمام ظرافت های سپیده ام را
در سینه ام تعمیم می دهد

 "پابلو نرودا "
ترجمه : دکتر شاهکار بینش پژوه

شیرینی خود را برایم نگهدار

هنوز ترکت نکرده

در من می‌آیی 

بلورین،لرزان

یا ناراحت از زخمی که بر تو زده‌ام

یا سرشار از عشقی که به تو دارم

چون زمانی که چشم می‌بندی

برهدیه زندگی که بی‌درنگ به تو بخشیده‌ام

عشق من

ما همدیگر را تشنه یافتیم

و سر کشیدیم هر آنچه که آب بود و خون

ما همدیگر را گرسنه یافتیم

و یکدیگر را به دندان کشیدیم

آن‌گونه که آتش می‌کند

و زخم بر تن‌مان می‌گذارد

اما در انتظار من بمان

شیرینی خود را برایم نگهدار

من نیز به تو

گلسرخی خواهم داد 


  "پابلو نرودا "


برای احساس عاشقانه ات

اگر عشق
تنها اگر عشق
طعم خود را دوباره در من منتشر کند
بی بهاری که تو باشی
حتی لحظه ای ادامه نخواهم داد
منی که تا دست هایم را به اندوه فروختم
 
آه عشق من
اکنون مرا با بوسه هایت ترک کن
و با گیسوانت تمامی درها را ببند
برای دستانت
گلی
و برای احساس عاشقانه ات
گندمی خواهم چید

تنها ، فراموشم مکن
اگر شبی گریان از خواب برخاستم
چرا که هنوز در رویای کودکی ام غوطه می خورم
عشق من
در آنجا چیزی جز سایه نیست
جایی که من و تو
در رویایمان
دستادست هم گام برخواهیم داشت
اکنون بیا با هم آرزو کنیم که هرگز
نوری برنتابدمان

  "پابلو نرودا "
مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه