گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

حقوق بشر

تمام اصل‌های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :

هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.

  "پابلو نرودا"

به آرامی آغاز به مردن میکنی


 به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتاب نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش فرا ندهی
اگر از خودت قدر دانی نکنی

به ارامی اغاز به مردن میکنی
 اگر برده عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
زمانی که با خود، باوری را بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به ارامی اغاز به مردن میکنی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
اگر با ادم های جدید صحبت نکنی

به ارامی اغاز به مردن میکنی
اگر از شورو حرارت
از احساسات فراوان
واز چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند
ضربان قلبت را تند تر میکنند.... دوری کنی

به ارامی اغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت شاد نیستی،ان را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویا ها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یکبار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی
امروز زندگی را اغاز کن
امروز امتحان کن
امروز کاری کن
نگذار که به ارامی بمیری!!
                                          
    

        ""پابلو نرودا""  

 

منبع: 

http://basijpnp.blogfa.com/ 

با تشکر از خانم مائده بخاطر ارسال این شعر زیبا 

نامت مقدس باد ای عشق


 دستان تو، از خاستگاهشان که چشمان من اند پرواز می کنند
و نور چونان گلی می شکفد  

و کائنات می تپد چونان یکی کندو،  

چونان یکی فیروزه
دستان تو، هجی نام مرا لمس می کنند،  

و فنجان ها عشق را
ای عشق !نامت مقدس باد،  

در رویایی که شب، بهشت را به خواب ما سر می دهد
کندوها بوی تو را تحفه می کنند، 

 و دستانت مرا می خوانند
پس بال هایت گشوده باد،  

که سایه سار،  

بی تو بر فراز من گم می شود

       "پابلو نرودا"

حتی ثانیه ای ترکم نکن

ترکم نکن
حتی برای ساعتی

چرا که قطره های کوچک دلتنگی
به سوی هم خواهند دوید

و دود
به جستجوی آشیانه ای

در اندرون من انباشته می شود
تا نفس بر قلب شکست خورده ام ببندد !

آه !

خدا نکند که رد پایت بر ساحل محو شود
و پلکانت در خلا پرپر زنند !
حتی ثانیه ای ترکم نکن ، دلبندترین !

چرا که همان دم
آنقدر دور می شوی

که آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم که باز خواهی آمد

یا اینکه رهایم می کنی
تا بمیرم

        "پابلو نرودا"

خنده‌ات را از من نگیر

بخند بر شب

بر روز، بر ماه

بخند بر پیچاپیچ خیابان‌های جزیره،

بر این پسر بچه کمرو

که دوستت دارد



اما آنگاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم،

آنگاه که پاهایم می‌روند و باز می‌گردند

نان را، هوا را

روشنی را، بهار را

از من بگیر



اما خنده‌ات را هرگز !

تا چشم از دنیا نبندم 

     "پابلو نرودا"