آدم ها همه می پندارند که زنده اند؛
خستهام
خیلی خسته
به من جایی بدهید
میخواهم بخوابم
یک تخت خالی
یک دنیای خالی
یک قلب خالی…
گاهی دلم برای چوپان دروغگو میسوزد...
بیچاره 3 بار بیشتر دروغ نگفت و انگشت نما شد...
خسته ام از حرف سکوت
خسته ام از هر واژه که با تنهایی همرا ه است
می خواهم نقطه بگذارم در پایان همه این جملات
شاید باز نتوانم
اما من پر از فردایم
من مقلوب دیروز نخواهم شد
گوشه اتاق کز نخواهم نشست به امید خاطره
بار دیگر از نو آغاز خواهم کرد وصف تنهایی را
من پر از فردایم
در افق فردایم انتظار جایی ندارد
من به دنبال آسمان خواهم بود
به دنبال طلوع ها
به دنبال دری به سوی امید
آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند،
برای همه هستند.
آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد؛
عمر شان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم...
بوی ناب “ آدم ” می دهند...
زمستان است و هوا پر شده
از دوستت دارم هایی که
به باد ها سپرده ام...
کاش پنجره ات باز باشد....
من چشمهایم را بستم وتو قایم شدی...
وتو پیدا نمی شوی...
یا من بازی را بلد نیستم!!
یا تو جر زدی...
دیگَـــَر هـَــواى بــرگـردانت را نــَـدارم
هـَــرجـاکِـه دلت مى خـــواهــد بُـــرو
فـقــط آرزو مـى کــُنــم
وَقتــى دُوبــاره هـَواى ِ مـن بــه ســـَرت زد
آنقــَدر آسمـان ِ دلت بگــیرد کــِه ....
بــا هـِـزار شب گــِـریـه آرام نگـــیرى...!