گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

عکسهای محرم(1)

 

 

 

 

 

 

برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید.

ادامه مطلب ...

عشق فقط عشق حسین

عشق فقط عشق حسین 

  

 

روز اول محرم

روز اول محرم، اولین روز از ماه سال جدید قمری است. مردم عرب در ماه‌هایی از سال جنگ را حرام می‌دانستند، که از جمله آن ماه محرم است، ولی این امت در سال 61 هجری قمری احترام این ماه را از بین بردند و حرمت پیامبر صلی الله علیه واله  را رعایت نکردند. خون ریختند، هتک حرمت کرده و فرزندان و زنان را اسیر کردند و واقعه کربلا را رقم زدند.

تو آرزوی بلندی

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!
کدام نشاه دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند،
به رقص می آیند،
سرود میخوانند!
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟
ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.


" فریدون مشیری "

حسرت دیدار تو

همیشه منتظرت هستم
خیال می کنم پشت در ایستاده ای و در میزنی
اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام که لولایش شکسته است
لولای شکسته در را عوض میکنم
انگار کسی در میزند
در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم که پشت در ایستاده ای
می گویم :
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را می بندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم نیستی
اینقدر باز میکنم و می بندم که لولای در دوباره می شکند
کاش می آمدی
می دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ایستاد
ولی تو نخواهی آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همین خواهد بود
من و در و لولای شکسته
و حسرت دیدار تو
فقط همین

"کیکاووس یاکیده"

آخرین آغوش

آیا من استراحت جاویدان خود را شروع خواهم کرد
و از بندگی ستاره های نحس بیرون خواهم آمد ؟

چشمان
آخرین نگاهتان را بکنید
دستان
 آخرین آغوش را تجربه کنید

و لب ها دریچه های تنفس
با یک بوسه بسته شوید
یک معامله بدون تاریخ برای مرگ جاذب

   "شکسپیر"

بی من اگر گام برداری بر زمین

اگر پایت دوباره بلغزد قطع خواهد شد .

اگر دستت تو را به راهی دیگر رهنمون شود ـ

خواهد پوسید .

اگر زندگی ات را از من بگیری خواهی مرد !

حتی اگر زنده باشی ... !

چون سایه و یا مرگ خواهی بود ...

بی من اگر گام برداری بر زمین !  

 

   "پابلو نرودا"


چرا از مرگ می ترسید

چرا از مرگ می ترسید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
مپندارید بوم نا امیدی باز
به بام خاطر من می کند پرواز
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است...
بهشت جاودان آن جاست
جهان آنجا و جان آنجاست...
نه فریادی نه آهنگی نه آوایی
نه دیروزی نه امروزی نه فردایی
جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو ، زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صدرنگ بسپارید
که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید
چرا از مرگ می ترسید!

     "فریدون مشیری "

تو بمان

صبر کن عشق توتفسیر شود، بعد برو

 یا دل از ماندن تو سیر شود، بعدبرو


 خواب دیدی که دلم دست بدامان تو شد

تو بمان خواب توتعبیر شود، بعد برو


 لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی

 تو بمان تا به یقین دیر شود، بعد برو


 صبر کن عشق زمینگیر شود، بعد برو

 یا دل ازدیده ی تو سیر شود، بعد برو


تو اگرکوچ کنی بغض خدا می شکند

 تو بمان گریه به زنجیر شود، بعد برو


 با تشکر وسپاس از دوست خوبم خانم مهسا برای ارسال این شعر زیبا

موهایت دفتر خاطرات ماست

هر چه موهایت بلندتر عمر من بلندتر است
گیسوان آشفته روی شانه هایت
تابلویی از سیاه قلم و مرکب چینی و پرهای چلچله هاست
که به آن دعاهایی از اسماء الهی می بندم 

 می دانی چرا در نوازش و پرستش موهایت جاودانه می شوم ؟
چون قصه ی عشق ما از اولین تا آخرین سطر درآن نقش بسته است
موهایت دفتر خاطرات ماست
پس نگذار کسی آن را بدزدد    

    "نزار قبانی"