بالاخره به مسجد رفت،بر بالاى مناره قرار گرفت و آخرین اذان خود را با صداى بلند سرود،به صحن مسجد براى اداى نماز آمد.ابن ملجم به صورت دمرو خوابیده و شمشیر خود را در وسط پا پنهان داشته بود.امام خفتگان در مسجد را بیدار کرد و از جمله ابن ملجم را.
به نماز ایستاد،رکعت اول و دوم را خواند و در حین سر برداشتن از سجده شمشیر زهر آلود ابن ملجم به همراه این فریاد بر سر او فرود آمد که لله الحکم لا لک یا على علیه السلام.امام علیه السلام بظاهر نماز را تمام کرد و فرمود:بسم الله و بالله و على ملة رسول الله-فزت و رب الکعبة،به نام و یاد خدا و بر اساس آئین رسول خدا جانمىدهیم،قسم بخداى کعبه رستگار و راحتشدم.
سپس این آیه قرآن را خواند:منها خلقناکم،و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى (4) شما را از خاک آفریدیم و به خاکتان بر مىگردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون مىآوریم گویند جبرئیل در بین زمین و آسمان ندائى درداد که همه مردم کوفه شنیدند:تهدمت و الله ارکان الهدى...بخداى سوگند که ارکان هدایت ویران شدند،نشانههاى تقوا فرو رفته و محو شدند،رشته محکم خدا گسیخت،پسر عم پیامبر به شهادت رسید،على مرتضى کشته شد و بدبختترین بدبختان او را کشته است.
ابن ملجم پس از ضربهاى گریخت،ولى نتوانستخود را مخفى کند و بظاهر از عمل خود گیج و مبهوت مانده بود و سرگردان در کوچهاى با همان شمشیر خون آلود ایستاده بود بهنگامى که از او پرسیدند که تو چنین کردى چارهاى جز اعتراف نداشت و بدینسان به زودى دستگیر شد.
امام را در پارچهاى پیچیدند و به خانه بردند.دم در خانه اصرار داشت که با پاى خود گام بردارد و وارد خانه شود،بدان خاطر که دخترکان و زنان پریشان خاطر نشوند و هراس برندارند.پزشک آوردند و او اثیر بن عمر بن هانى و در جراحى زبدهترین بود.زخم را گشود و بصورتى که معمول آن روزگار بود آن را مورد بررسى قرار داد و مایوسانه گفت زخم عمیق است و شمشیر به مغز رسیده و زهر آلود هم بوده و بدینسان امید بهبودى نیست.
مردم براى عیادت آمدند-برخى دریافتند که شیر براى او مناسب است،براى امام علیه السلام شیر آوردند کمى نوشید و الباقى را به فرزندان داد که براى اسیر و زندانى خود ببرید.درد شدیدتر و چهره امام زردتر مىشد.گاهى به اغما مىرفت،زیرا ضربه ابن ملجم به محل ضربه عمرو بن عبد ود فرود آمده و مصیبت را دو چندان کرده بود.و زردى چهره فراگیر شده بود بحدى که رنگ صورت به رنگ دستمال زردى که بر سر او بسته بودند درآمده بود.فرزندان از زنده ماندنش نومید شده بودند و بدین خاطر همه اعضاء خانواده به دورش گرد آمدند.
امام گاهى که بهوش مىآمد-فرزندان و خویشان را مورد وصیت قرار مىداد،نوع وصایا متعدد و گوناگون است.بخشى از وصایا درباره قاتل خود بود و مىفرمود:به او غذا بدهید و او را سیراب کنید اگر زنده ماندم خود ولى دم خود هستم اگر مردم و خواستید قصاص کنید ضربهاى به ضربهاى او را مثله نکنید و براى قتل من حمام خون راه میندازید... (5) .
بخشى دیگر از وصایا متوجه فرزندان بود.حسن جان صابر باش،حسین من زندگى پرماجرائى خواهى داشت.عباس من در معاونتبرادرت بکوش،از محمد (حنفیه) هم مواظبت کنید او هم پسر پدر شماست،او را دوست دارم،زینبم،عونم،جعفرم...همه شما را به تقوا و صبر و شکیبائى سفارش مىکنم،از پراکندگى بر حذرتان مىدارم... (6) .
کم کم رمق از او رفت،پلک چشمها به هم آمد،جوهر صوت خاموش مىشد و آخرین کلماتى که از او شنیده شدند این بود:اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله... (7) .
و بدینسان امام از دنیا رفت و از شصت و سه سال زندگى پر رنج و توام با انجام وظیفه رها شد.
او 30 سال پس از وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیها السلام زنده بود.در زمان مرگ به گفته شیخ مفید 63 سال و 2 ماه و 7 روز داشت.وفاتش در شب یکشنبه 21 ماه رمضان سال چهل اتفاق افتاد که شب قدر بود و شبهاى قدر بر خلاف تصور عدهاى از جاهلان پس از وفات امام علیه السلام ایجاد نشد و امرى بود که حتى قبل از اسلام سابقه داشته و در اسلام هم بر آن صحه گذارده شده بود.و بر حسب اتفاق و شاید هم مقدراتى شب ضربه خوردن و شهادت امام علیه السلام با آن شبها مصادف شده بود.
بفرموده امام مجتبى علیه السلام او در شبى از دنیا رفت که موسى علیه السلام در آن شب از دنیا رفت، عیسى در آن شب به آسمان عروج کرد،قرآن در آن شب نازل شد.درود و رحمتخدا و رسول و فرشتگان و همه پاکان و صدیقین و شهدا به روان او باد.
منبع:http://www.imamalinet.net
امشب شب بیست ویکم ماه مبارک،وشب شهادت مولا و شب قدر است از همه دوستان التماس دعا دارم.
شهادت على علیه السلام
مقدمه
سال چهل و شب 19 ماه رمضان را امام از زمانهاى بسیار دور انتظار مىکشید.رسول خدا صلى الله علیه و آله او را از واقعه شهادتش خبر داده بود و امام علیه السلام غافلگیرانه و بىخبر با مرگ مواجه نشده بود.ما از پیش هم گفته بودیم چه بسا ایام امام علیه السلام دستى به سر و آنگاه به محاسن خود مىکشید و از خضاب محاسن خود با خون سر خویش خبر مىداد.و یا گاهى که اندوه و غم بر او مستولى شده و شوق دیدار پروردگار در دل او زندهتر مىشد دستبه دعا بر مىداشت که خدا شقاوت پسر مرادى (ابن ملجم) را برسان.
سال چهل هجرى،سال نکبتبار براى امت اسلام و براى امام سالى پربرکت و راحت افزا بود.فوز عظیمى را که امام طالب آن بود.یعنى شهادت،در این سال نصیب او شد و نداى فزت و رب الکعبه را امام علیه السلام در این سال در محراب عبادت،آنهم با چهرهاى خون آلود سر داد.
چه زیباست آن لحظه و ساعتى که آدمى احساس مىکند همه برنامه و تکالیفش را در زندگى انجام داده و اینک فارغ البال با چهرهاى سرخ و با غرورى الهى به وعدهگاه موعود و بجوار حق بشتابد و دفتر زندگیش را در بعد انجام وظیفه بسته مىبیند.
برنامه دورهاى
ماه رمضان سال چهلم فرا رسید.او براى دیدار و وداع،و هم انجام صله رحم هر شب میهمان یکى از فرزندان و در کنار آنها بود.افطارى مختصرى که بنا به دستور او مختصر بود برایش مىآوردند و بر اساس اسناد نوشتهها او بیش از سه لقمه تناول نمىکرد.بهنگامى که فرزندان به علت محبت و خیرخواهى،پدر را به خوردن بیشتر تشویق مىکردند.امام علیه السلام مىفرمود نه،نمىخورم،دوست دارم خداى را در حالت و وضعیتى ملاقات کنم که شکم من به پشت چسبیده و در شرایط خالى و گرسنه مانند باشم احب ان القى اله و انا خمیص (1) .
پس از افطار سرگرم عبادت و ذکر و مناجات مىشد.خوابى بس محدود و مختصر داشت،نگاهش به آسمان بیشتر از دیگر ایام بود.توصیههاى لازم را به هر یک از فرزندان مىکرد،آنها را به رعایت تقوا و پرهیز از گناه سفارش مىکرد.
شب شهادت
شب شهادت بر اساس اسنادى که در دست است او در خانه ام کلثوم بود.اما این کلثوم کیست جاى بحث و سخن است.ظاهرا سه دختر امام کنیه ام کلثوم داشتند دو دختر از فاطمه و دخترى هم از همسرى دیگر.
بر اساس شواهدى که در دست استشب آخر زندگى در خانه ام کلثوم اول،یعنى زینب کبرى بود و این از سخنان رد و بدل شده فیما بین آنها و برادران،مخصوصا پس از ضربه خوردن بدست مىآید.طبق روال سه لقمهاى افطار کرد و به عبادت پرداخت.ولى بسیار مضطرب و مشوش بنظر مىرسید.و دخترش از او علت آن را پرسید.ظاهرا چنین جواب شنید:احساسم این است که امشب شب لقاى حق است.در آن شب زیاد از اطاق بیرون آمده و به آسمان مىنگریست و مىفرمود به خدا قسم به من دروغ نرساندهاند و داستان دروغ نیست،امشب همان شبى است که خداى وعده داده است.و الله ما کذبت و ما کذبت و انها اللیلة اللتى وعد الله... (2) .
تفکر در شب مرگ
بگفته جرج جرداق امام علیه السلام در شب مرگ ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فکر فرو رفت.گذشته حیات خود را از روزگاران دور بنظر آورد.بیاد آورد:
-روزگار کودکى و حیات خود را در خانه پیامبر صلى الله علیه و آله که سایه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگیرى از او.
-روزگار قبول اسلام و رنجها و مرارتهائى را که در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شاید زجرها و شکنجههاى یاران و مؤمنان اولیه بود.
-شب هجرت و ساعات پر هراس شب را که به اتکاى پروردگار در بستر رسول خدا صلى الله علیه و آله خوابید تا او جان سالم را بدر برد و در خدمت رشد بشریتباشد.
-دوران پس از هجرت تا زمان مرگ رسول خدا صلى الله علیه و آله که سراسر آن به جنگ و درگیرى با جاهلان و مشرکان گذشت و در فاصله 10 سال 84 غزوه و یا کمتر را پشتسر گذارده بود.
-دوران سقیفه و پایه گذارىها و صدمات و لطمات ناشیه از آن و غصب خلافتى که سبب شد او 25 سال از دوران عمر خود را بدور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند.
-یاران و دوستان و وفاداران که هر کدام یا در میدان به شهادت رسیدند و یا ترور شدند و یا با مرگ طبیعى رخ به نقاب خاک کشیدند (3) .
نگرانى و دلتنگى
از آن همه رنجها و افسردگى دلش گرفت،بویژه از آن بابت که خود را تنها یافت.با قلبى پر از تاثر آماده مرگ شد.بویژه از آن بابت که او زحمات پیامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مىدید.
او متاثر است از اینکه دوستان وفادارى چون مالک اشتر،محمد بن ابى بکر،سلمان فارسى،ابوذر،عبد الله خباب و...را از دست داده و برخى از اینان به حیله و نیرنگ کشته شدهاند و یا با رنج و تاسف از دار دنیا رفتهاند.
او در ذهن خود خیانتکاران و خائنان را به محاکمه مىکشد و بدکاران را نمىبخشد،بویژه آنها که لطماتى بر پیکر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا صلى الله علیه و آله را نادیده گرفتهاند.در پیشگاه خدا به شکایت مىپردازد و...
اضطراب سراسر وجود زینب را گرفته و نگران است.بنزد پدر مىآید که بابا،امشب تو به مسجد مرو،که دلم نگران است.بگذار دیگرى بجاى تو رود.فرمود لا مفر من القدر.گریز از قدر و قضاى خدا ممکن نیست.اگر بلاى زمینى باشد بر رفع آن قادرم اگر بلاى آسمانى (مرگ) باشد که باید جارى گردد.
منبع:http://www.imamalinet.net
"لامنس" یک کشیش بلژیکی است که در زبان عربی و تاریخ عرب مهارت داشت. او درباره علی (علیه السلام) میگوید: "برای عظمت علی این بس که تمام اخبار و تواریخ علمی اسلامی از او سرچشمه میگیرد. او حافظه و قوه شگفت انگیزی داشت. علمای اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علی مستند دارند چه گفتار او حجیت قطعی داشت، او باب مدینه علم بود و با روح کلی پیوستگی تام داشت.""مادام دیالافوا" ، در مقام تعریف حضرت علی (علیه السلام) چنین مینویسد: "احترام علی (علیه السلام) در نزد شیعه به منتهی درجه است و حقاً هم باید این طور باشد زیرا این مرد بزرگ علاوه بر جنگها و فداکاریهایی که برای پیشرفت اسلام کرد، در دانش ، فضائل ، عدالت و صفات نیک بی نظیر بود و نسلی پاک و مقدس نیز از خود باقی گذارد. فرزندانش نیز از او پیروی کردند و برای پیشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علی (علیه السلام) کسی است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار میکرد و در اجرای قوانین الهی اصرار و پافشاری داشت. علی کسی است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسی است که تهدید و نویدش قطعی بود. "
"مادام دیالافوا " در ادامه این بحث می گوید:" چشمان من گریه کنید، اشکهای خود را با آه و ناله من مخلوط نمایید و برای اولاد پیامبر که مظلومانه شهید شدند، عزاداری کنید."
"پطروشفسکی" استاد دانشگاه لنینگراد میگوید: "علی (علیه السلام) تا سرحد شور و عشق پای بند دین، صادق و راستگو بود... و مقام صفات اولیاءالله در وجودش جمع بود."
منبع:http://www.valiasr-aj.com
"جرج جرداق" مسیحی، نویسنده معروف لبنانی در کتاب "صوت العدالة الانسانیة " درباره علی (علیه السلام) چنین مینویسد: ای دنیا چه میشد اگر همه نیروهایت را در هم میفشردی و دوباره شخصیتی مانند علی با آن عقل، قلب، زبان و شمشیر نمودار میکردی؟"
"کارلایل" فیلسوف انگلیسی ، هر گاه به نام علی (علیه السلام) می رسید بزرگی علی چنان او را به وجد می آورد و نیروی عظمت آن حضرت چنان تحریکش میکرد که از بحث علمی بیرون میشد و بی اختیار شروع به مدیحه سرایی او میکرد ، او درباره علی چنین میگوید: "ما نمیتوانیم علی را دوست نداشته باشیم و به وی عشق نورزیم زیرا هر چه خوبی هست که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است. او جوانمرد شریف و بزرگواری بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دلیری بود، از بشر شجاعتر، اما شجاعتش آمیخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.
پیش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند ، فرمود: اگر زنده ماندم خود میدانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست، اگر میخواهید او را قصاص کنید یک ضربه بیشتر به او نزنید و اگر عفو کنید به تقوا نزدیکتر است.
منبع:http://www.valiasr-aj.com
امشب شب نوزدهم ماه مبارک و شب قدر است که از هزار ماه بالاتر است(لیلة القدر خیرمن الف شهر) از همه دوستان التماس دعا دارم.
حضرت علی (علیه السلام) شخصیتی بزرگ و بی بدیل است که در طول تاریخ همواره مورد مدح و ستایش بزرگان قرار گرفته و حتی کسانی که به امامت علی (علیه السلام) باور ندارند نیز ، او را در نوع خود یگانه و بی نظیر می دانند؛ مطلبی که پیش رو دارید نمونهای است از گفتار اندیشمندان غیر مسلمان درباره علی (علیه السلام) ... :
"جبران خلیل جبران" که از علمای بزرگ مسیحیت، مرد هنر و صاحب ذوق بدیعی است لب به ستایش علی گشوده و چنین می گوید: "به عقیده من علی بن ابیطالب (پس از پیامبر) نخستین مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خویش دمید و آهنگ آن را به گوش مردمی رسانید که پیش از آن مانند آن را نشنیده بودند و در بین تاریکیهای جاهلیت از روش روشن او متحیر ماندند؛ پس کسی که طریق علی را پسندید به فطرت سلیم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهیلت را ترجیح داد."جبران معتقد بود که: "دو طایفه شیفته روش علی بودند یکی خردمندان پاکدل و دیگری نیکو سرشتان با ذوق، علی بن ابیطالب شهید عظمت خویش گشت او از دنیا رفت در حالی که نماز بر زبانش جاری و دلش از شوق خدا لبریز بود. مردم عرب، حقیقت مقام او را درک نکردند تا گروهی از مردم کشور همسایه آنها (ایران) برخاسته، این گوهر گرانبها را از سنگ تشخیص داده و او را شناختند."
جبران اضافه می کند که : "علی (علیه السلام) مانند پیغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصیرت و بینایی چون پیغمبران، مختص شهر ، بلد ، قوم ، زمان و مکان نبوده و شخصیتی بین المللی داشت."
جبران همیشه نام علی (علیه السلام) را در مجالس خاص و عام به زبان می آورد ، تعظیم میکرد و می گفت علی از جهان رفت در حالی که هنوز رسالتش را به کمال، تبلیغ نکرده بود.
منبع:http://www.valiasr-aj.com