گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

پناه بر عشق

پناه بر عشق
دو رکعت گریستن در آستین آسمان
برای دوری از یادهای تو واجب است
واجب است تا از قنوت جهان
راهی به آتنا فی مشعر الجنون بیابم

     "سید علی صالحی"

سوختم این راز نهفـــتن تا کی ؟

  دوستـــــان شرح پریشـانی من گوش کنید  

  داستان غم پنهـــــــــانی من گوش کـــنید

   قصه بی سر و ســــــامانی من گوش کنید 

   گفتــگوی من و حــــیرانی من گوش کنید

   شرح این آتش جانسوز نگفــــتن تا کی ؟
   سوختم، سوختم این راز نهفـــتن تا کی ؟

   روزگاری من و دل ســـــــاکن کویی بودیم 

   ســـــــاکن کـوی بت عـــربده جویی بودیم

   عقل و دین باختــــــــه، دیوانه رویی بودیم 

   بســــته سلســـله سلــــــسله مویی بودیم

   کس در آن سلسله غیر از من و دلبند نبود
   یک گرفتار از این جمله که هستــــــند نبود

   نرگس غمزه زنش، این همه بیمار نداشت 

   سنبل پرشکــــنش هیچ گرفتــــار نداشت

   این همه مشـــــتری و گرمی بازار نداشت 

   یوسفی بود ، ولی هیــــچ خریدار نداشت

   اول آن کـــــس که خــریدار شدش من بودم
   باعـــث گرمــی بــــــازار شـــــدش من بودم

   عشـــق من شـد سبـب خوبی و رعنایی او 

   داد رسوایی من ، شهـــــرت زیبــــایی او

   بس که دادم همـــه جا شـــــرح دلآرایی او 

   شــــهر پر گشت زغوغای تماشـــایی او

   این زمان عاشق سرگشـــــته فراوان دارد
   کی سر برگ من بی سر و ســــامان دارد؟

   چاره اینــــست و ندارم به از این رای دگر 

   که دهـــــم جای دگــــر دل به دلآرای دگر

   چشــــم خود فرش کنـــــم زیر کف پای دگر 

   برکف پــــای دگر بوســــــه زنم جای دگر

   بعد ازاین رای من اینست وهمین خواهد بود
   من بر این هســــتم و البته چنین خواهد بود

   پیش او یار نو و یــار کهـن هر دو یکیست 

   حرمت مدعی و حرمت من هردو یکیست

   قول زاغ و غــزل مرغ چمن هردو یکیست  

   نغمه بلبل و غوغای زغن هردو یکیست

   این ندانسته که قدر همه یکســـــــــان نبود
   زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود . . .

                 

                 "وحشی بافقی"  


عشق می آید و من نیستم

صبح، روزی پشت در می آید و من نیستم
قصــــــه دنیا به سر می آید و من نیستم

یک نفر دلواپســــم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم

بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان
بــوی یک سیگار زرمی آید و من نیستـــم

خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستــم

در خیابان، در اتاقم، روی کاغذ، پشت میز
شعـــر تازه آنقدر مــی آیـــد و من نیستم

بعد ها وقتی کـه تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی پشت در می آید و من نیستم

هرچه من تا نبش کوچه می دویدم، او نبود
روزی آخــــر یک نفر مــی آید و من نیستم



          "میثم امانی" 

من با توام

من با توام
می خواهم آغشته عطر تو زندگی کنم
این رد عطر توست
که از حیرت بادهای شمالی
شب را به بوی بابونگی برده است
تو کیستی که تاک تشنه
از طعم تو
به تبریک می ... آمده است

"سید علی صالحی"

آغوش تو

آغوش تو

مترادف امنیت است.

آغوش تو

ترس‌های مرا می‌بلعد.

لغت‌نامه‌ها دروغ می‌گفتند

آغوش تو

یعنی پایان سردردها

یعنی آغاز عاشقانه‌ترین رخوت‌ها

آغوش تو یعنی "من" خوبم !

بلند نشوی بروی یک‌وقت !

بغلم کن

من از بازگشت بی‌هوای ترس‌ها

می‌ترسم...

        "هدیه لطیفی" 

هر چه هستی باش

با توام
ای لنگر تسکین
ای تکان موجهای دل
ای آرامش ساحل
با توام
ای نور
ای منشور
ای تمام طیف آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با توام ای شور
ای دلشوره ی شیرین
با توام
ای شادی غمگین
با توام
ای غم
ای غم مبهم
ای ...
نمیدانم
هر چه هستی باش
اما کاش ...
نه جز اینم آرزویی نیست:

هر چه هستی باش
اما .... باش !


"قیصر امین پور"

دروغ نگفتم به تو هرگز

بزغاله‌ی سیاهی
که قصه‌نویس
در قصه‌اش چیزی از آن ننوشت
من بودم!
 

گرگی گرسنه نبودم
که پشتِ در خانه‌ی تو،
دست به کیسه‌ی آرد فرو ببرم
برای گول زدنت!
 

حبه‌ی انگوری که شراب را
از سرکه شدن نجات می‌دهی!

دروغ نگفتم به تو هرگز
و نخواستم سیاهی دستانم را
از تو پنهان کنم
در طمعِ بوسیدنت...
 

تو اما
درِ خانه را روی من باز نکردی
و گرگِ روزگار
مرا خورد

      "یغما گلرویی"

خلوت لنگرگاهت

پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.

 

  "مارگوت بیکل"

   ترجمه: احمد شاملو

ای سیب سرخ

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میلۀ قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است


            "فاضل نظری"

عاشق آغوش تو

مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم
که یکی را بدون تو
بدون لبخندت
برسانم به انتها
و بارهای دیگر
با دست هایی که خاک شده اند
دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی
و باد که می آید
برساند به پیراهنت
که این گرد و خاک
چقدر عاشق آغوش تو بوده ست ...
      

   "ناهید عرجونی"