گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

عشق می آید و من نیستم

صبح، روزی پشت در می آید و من نیستم
قصــــــه دنیا به سر می آید و من نیستم

یک نفر دلواپســــم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید و من نیستم

بعد ها اطراف جای شب نشینی هایمان
بــوی یک سیگار زرمی آید و من نیستـــم

خواب و بیداری، خدایا بازهم در می زنند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستــم

در خیابان، در اتاقم، روی کاغذ، پشت میز
شعـــر تازه آنقدر مــی آیـــد و من نیستم

بعد ها وقتی کـه تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی پشت در می آید و من نیستم

هرچه من تا نبش کوچه می دویدم، او نبود
روزی آخــــر یک نفر مــی آید و من نیستم



          "میثم امانی" 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد