گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

خوشبختی

خوشبختی
تعریف های گونه گون دارد
به تعداد آدم های دنیا
عمر من یکی
به خوشبختی قد نمی دهد
گل قشنگم !
...
می دانم در انتظار تو
فرو می شکند
و تو خوب می دانی که من
خوشبختی نمی خواهم
تو را می خواهم .

   "عباس معروفی"

آنقدر نگاهت می کنم

تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هام
به شماره بیفتد
 

بانوی زیبای من!
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز اغوش من
نداشته باشی.
 

   (عباس معروفی )

وقتی هستی

وقتی هستی
همه‌ی هستی‌ام را
با لبم
می‌گذارم روی شانه‌هات.

وقتی هستی
نگاهم تاب نمی‌آورد
مثل رنگ
روی تنت شُره می‌کنم.

وقتی هستی
هیچ چیز کم نیست
خدا هم هست آن بیرون
جای پاش هم هست بر برف
چقدر رقصیده بود آن شب!


    "عباس معروفی"

امسال بهار

امسال بهار

فهمیدم با تقدیر نمی شود درافتاد

و با نگاه تو نمی شود درافتاد

و با آمدنت نمی شود درافتاد

این که در آغوش تو

خوابت را می بینم

یعنی مدام در سرنوشتم راه می روی

امسال بهار

فهمیدم وقتی کنار هم راه می رویم

بارانی از

شکوفه های شکوه

بر سرمان می بارد.

امسال بهار

برگ معجزه را

از این عشق تغزلی

نشانت می دهم

گل من!

و برگ برنده را

از نگاهت می دزدم.

امسال بهار

هزاره ی عشقم را با تو

جشن می گیرم

و برای بودنت

می میرم.

 

      "عباس معروفی"

غربت من

 

غربت من
شده نبودن تو.
همه چیز را مثل موهات
به باد بسپار
دلت را به من.
یادت نرود مال منی!
این رنگ‌های نو به نو
این جنگ‌های ویرانگر
این سنگ‌های مرگ و زندگی
همه
حواس آدم را پرت می‌کنند
از اسب.
می‌ترسم
نگاهت
حواس مرا پرت کند
می‌ترسم
یادم برود مال منی
در آغوشت بگویم
کی می‌آیی؟
بپرسی
کجا؟
و من بگویم با اسب.
 

   (عباس معروفی )

دست‌هات

دست هات 

 را
که باز کنی ،
به هیچ جا بند نیستم،
سقوط می‌کنم.


(عباس معروفی)

دیگر سیبی نمانده

 

دیگر سیبی نمانده

نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم
...
ببین!دیگر نمی‌توانی چشم‌هام را
از دلتنگی باز کنی.حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده ‌می‌شوم.
...
سیب یا گندم؟
همیشه بهانه‌ای هست.شکوفه‌ی بادام
غم چشم‌هات
خندیدن انار
و این‌همه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشت‌هام.زمین نه،
نقطه نقطه‌ی تنت.
...
بانوی زیبای من!دست‌های تو
سیب را
دل‌انگیز می‌کند

 

"عباس معروفی"

پایان جهان

 

این روزها دیده ای ؟
آدم ها از پایان جهان می ترسند
عشق من
می دانی ؟
فقط وقتی تو نباشی
دنیا تمام می شود.

(عباس معروفی)

نگاهت می کنم

 

 می خواهم همه ی دنیا باشم

 در آغوش تو

 می خواهم همه ی دنیایم

 آغوش تو باشد

 آقای من!

 دنیایم را از من نگیر.

 همینجور که ساده نگاه کنی

 یا اخمالو

 حتا در خواب

 گوشه های لبهات

 می خندد

 نگاهت می کنم نگاهت می کنم

 و مست به خواب می روم.

 می شود صدایت را

 همیشه در خواب من

 جا بگذاری؟

 

           ("عباس معروفی") 

تمثیل تو

 

  دنبال وجهی می گردم  

  که تمثیل تو باشد
  زلالی چشم هات
  بی پایانی آسمان
  مهربانی دست هات

  نوازش گندمزار
  و همین چیزهای بی پایان.
  نمی دانستم دلتنگی‌ات
  قلبم را مچاله می کند
  نمی دانستم وگرنه
  از راه دیگری
  جلو راهت سبز می شدم
  تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
  تا دوباره
  در شمایلی دیگر
  عاشقت شوم.
  گفته بودم دوستت دارم؟
                         

                            "عباس معروفی"