یک شب مهتاب ،
مردمان زیادی
سازهایشان را بر میدارند
زیباترین آهنگها را مینوازند
تا من عاشقانهترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو مست عطر شب بو ها ،
تا تو عاشق یک دسته گل یاس شوی
و تو خواهی دید
که تمام دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم بیایی
و من دیوانه وار بگویم :
"دوستت دارم "
"نیکی فیروزکوهی"
چون دوستم میداری و تنگ در آغوش میکشی
هیجانزده تسلیم میشوم
تا توفانها و هراسهایم را آرام کنم
عشق من با من سخن بگو
باید شبهای ناخوشایند را
از فریادهای شوقمان لبریز کنیم
شبهای آرام را افسون کنیم
عشق من با من سخن بگو
در شبی که قربانی سرنوشتهای شوم است
اشباه دلهره میآفرینند
و تو مگر مردهای هستی ؟
عشق من با من سخن بگو
دوستم اگر داری
باید بگویی
هیجانت را باید ثابت کنی
شور و شوقت را
عشق من با من سخن بگو
دروغ هم حتی گفته باشی
حتی وانمود به شور و هیجان هم کرده باشی
برای اینکه رؤیا ادامه یابد
عشق من با من سخن بگو
"روبر دسنوس"
ترجمه : سهراب کریمی
دور ایستاده ام
در مرز تیره ی روشن شرمی زنانه
تا باز نشناسی ام
هر چند
در من تمام توست
در تو
تمام آنچه دوست می دارم.
"رویا زرین"
غمگین مشو عزیزدلم
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم.
"شمس لنگرودی"
روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی رد پاهایم را
در درونت حس می کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود
"ناظم حکمت"
عـشــــــــــــق
آدم را به جاهای ناشناخته میبرد
مثلا به ایستگاههای متــــــــــــروک
به خلـوتِ زنگ زدهی واگنها
به شهــــــری که
فقط آن را در خواب دیده
وقتی که عاشق شدی
ادامهی این شعر را
تو خواهی نوشت
"رسول یونان"
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم , که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان
"مهدی اخون ثالث "
از یاد نبر که از یاد نبردمت !
از یاد نبر که تمام این سالها ،
با هر زنگِ نا به هنگام تلفن ،
از جا پریدم ، گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو ،
صدای همسایه ای ،
دوستی ، دشمنی را شنیدم !
از یاد نبر که همیشه ،
بعد از شنیدن
آهنگ "جان مریم"
در اتاق من باران بارید !
از یاد نبر که - با تمام این احوال -
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بود
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده
پا پیش می گذاشتم !
همیشه حنجره من
هواخواه خواندن آواز آرزوها بود !
همیشه این چشم بی قرار ...
یک نفر صدای آن ضبط لاکردار را کم کند !
"یغما گلرویی"
چگونه فکر می کنی پنهانی
و به چشم نمی آیی ؟
تو که قطره بارانی بر پیراهنم
دکمه طلایی بر آستینم
کتاب کوچکی در دستانم
زخم کهنه ای بر گوشه ی لبم
مردم ،
از عطر لباسم می فهمند که معشوقم تویی
عطر تنم می فهمند که با من بوده ای
از بازوی به خواب رفته ام ،
می فهمند که زیر سر تو بوده است ...
"نزار قبانی"
اگر مرا دوست نمیداری
دوست نداشته باش
من هرطور شده
خودم را ازین تنگنا نجات میدهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت آدمها را میکشد
این چشمه نباید بند بیاید
میخکهایی که در قلبها شکوفا شدهاند
از تشنگی میخشکند
اگر دوستداشتن را فراموش نکنی
تمام زیباییها را به یاد خواهی آورد
" رسول یونان"