گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

جدی جدی عاشق می شوم

بچه هاشوخی شوخی
به گنجشکها سنگ می زنند

وگنجشکها جدی جدی میمیرند
آدم ها
شوخی شوخی زخم می زنند....

 و قلبها
جدی جدی می شکنند....
شوخی شوخی لبخند می زنی و من جدی جدی
عاشق می شوم

عشق را دفتری نیست

آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم

ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند
پرندگان نیز ، آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند

شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی

عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند 
   

    "نزار قبانی"

دوستم داشته باش … و بگو

دوستم داشته‌باش …
 و نپرس چگونه
و در شرم درنگ نکن
و تن به ترس نده

بی‌شِکوه دوستم داشته‌باش
نیام ، گلایه‌ دارد که به پیشوازِ شمشیر می‌رود

دریا و بندرم باش
وطنم وَ تبعیدگاهم
آرامش و توفانم باش
نرمی و تُندی‌ام …‌

دوستم داشته‌باش …
به هزاران هزار شیوه
و چون تابستان مکرر نشو
بیزارم از تابستان

دوستم داشته باش … و بگو
که نمی‌خواهم بی‌صدا دوستم داشته باشی

و آری ؛
عشق را در گوری از سکوت نمی‌خواهم

دوستم داشته‌باش …
دور از سرزمین ظلم و سرکوب
دور از شهرِ سرشار از مرگ‌مان
دور از تعصب‌ها ، دور از قیدوبندهاش

دوستم داشته‌باش …
دور از شهرمان
 که عشق به آن پا نمی‌گذارد
 و خدا به آن نمی‌آید

    

       "نزار قبانی"