گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.
گلباغ شعر

گلباغ شعر

روح "پدرم" شاد که فرمود به استاد ..... پسرم را "عشق" بیاموز و دگر هیچ.

تو چه گفتی ؟

آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

ــ وعده ی دیداری ؟

ــ چه شنیدم ؟

تو چه گفتی ؟

ــ آری ؟!

تــوشعــرهـای مـن مـی‌ شـوی

تــو،
رنـگ مـی‌ دهـی
بـه لبـاسی کــــه مـی‌ پـوشـی.
بـو مـی‌ دهـی
بـه عطــری کــــه مـی‌زنـی.
معنـا مـی‌ دهـی
بـه کلمــــه‌ هـای بـی‌ ربطــــی کــــه،
شعــرهـای مـن مـی‌ شـونــــد…! 
 

 "سـاره دستــاران"

امشـــب دِلـی کشیـــــدم

هیـچ وقـت
هیـچ وقـت نقــــاش ِ خوبـی نخـواهـــــم شـد
امشـــب دِلـی کشیـــــدم
شبیـــه نیمــــه سیبــی
کــه بـه خـاطــــــر ِ لــرزش دستــــانـم
در زیــر ِ آواری از رنگ ها
نـاپدیـــــد مـانــــــد 
 

"حسیـن پنـــــاهی"  


خودم را آراسته ام

امروز خودم را آراسته ام
گفتی که ظهر می آیی
و من یادم رفت بپرسم
به افق تو یا من؟
و تو یادت رفت بگویی
فردا یا روزی دیگر؟
چه فرقی می کند
خودم را آراسته ام
عطر زده و منتظر
با لباسی که خودت تنم کرده ای 
   

"عباس معروفی"

ساحل رویای من

دلـــت ...
ساحل رویای من است ...!
تن به آغوش نگاهت که زدم ...
غرق شدم در دریای احساست .

دســتانت ،
کــــــاش ...
صیـــاد ِ بزرگــــی بــــــود...

بخند

بخند
از آن خنده‌های معروفت
تا من
دیوانه‌وار
شعر بپاشم
پای سپیدار ِ تختت
که از من و شعر
به تو نزدیک‌تر است .

این است آرامش

آرامشی می خواهم
از جنس طلوع
تو باشی و من
تنها
سرمست
من از خوبی های تو
تو از خوبی های من
تو بمانی و من
و نسیم صبحگاهی
من بمانم و تو
و شیدای نگاهی
می دانم
این است آرامش...
تنها،
خدا باید کاری بکند 

زمان غارتگر غریبی است

هر ثانیه که می‌گذرد

چیزی از تو را با خود می‌برد

زمان غارتگر غریبی است

همه چیز را بی اجازه می‌برد

و تنها یک چیز را همیشه فراموش می‌کند ...

حس" دوست داشتن " تو را... !

      

          "آنتوان دوسنت اگزوپری"

ماه تو را به یاد من می‌آورد

تو ماه را

بیشتر از همه دوست می‌داشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می‌آورد
می‌خواهم فراموش‌ات کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره‌ها پاک نمی‌شود!

  

"    رسول یونان"

"مدوسا "(Medusa)

مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم

که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی
دیگران
معشوق را مایملک خویش می‌پندارند
اما من
تنها می‌خواهم تماشایت کنم
در ایتالیا تو را مدوسا صدا می‌کنند
)
به خاطر موهایت(قلب من
آستانه ی گیسوانت را، یک به یک می‌شناسد 

 آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم می‌کنی
فراموشم مکن!

و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه، دریغشان مکنی

          "پابلو نرودا"

مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه